دیباچه ای برادبیّات عاشورایی[1]

         ادبیات عاشورایی بخشی از ادبیات آیینی است که ریشه ای کهن تر دارد. ادبیات عاشورایی آن بخش از ادبیات آیینی است که با امتناع امام حسین (ع) از بیعت با یزید شروع شد و در خطبه ها و سخنرانی های افشاگرانه و رجز خوانی های امام و یاران و فرزندانش در میدان جنگ متجلّی گشت و بعد از آن توسط پیام رسانان نهضت شرافتمندانه و انسان ساز کربلا، مخصوصاحضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) و در قیام های برخاسته از دل حوادث عاشورا و دلبستگان به این مکتب ادامه یافت و هم چنان می جوشد .

    ابعاد قیام امام حسین (ع) وعمق این فاجعه ی بزرگ در( سال 61هجری معادل با مهر ماه سال59 شمسی) و تأ ثیر آن در لایه های مختلف جامعه ی ایرانی آن قدر زیاد بود که به محض زبان گشایی شعر فارسی، وارد ادبیات فارسی شد و به عنوان یک موضوع محوری همیشه پایدار، در ادب فارسی در همه ی دوره های تاریخی، نمودار و ماندگار گردید.

      به طور مشخص، نقطه ی عطف حضور ادبیات شیعی، با فردوسی بزرگ آغاز می شود.

چو خواهي که يابي ز هر بد رها

سر اندر نياري به دام بلا

بُوي در دو گيتي ز بد رستگار

نکوکار گردي برِ کردگار

به گفتار پيغمبرت راه جوي

دل از تيرگي ها بدين آب شوي

چه گفت آن خداوند تنزيل و وحي

خداوند امر و خداوند نهي

که من شارستانم عليّم در است

درست اين سخن گفت پيغمبر است

گواهي دهم اين سخن راز اوست

تو گويي دو گوشم بر آواز اوست

حکيم اين جهان را چو دريا نهاد

برانگيخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتي برو ساخته

همه بادبان ها برافراخته

يکي پهن کشتي بسان عروس

بياراسته هم چو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علي

همان اهل بيت نبيّ و وصي

اگر چشم داري به ديگر سراي

به نزد نبي و وصي گير جاي

گرت زين بد آيد گناه من است

چنين دان واين راه، راه من است

برين زادم و هم برين بگذرم

چنان دان که خاک پي حيدرم

    در قرن چهارم،کسایی مروزی در این عرصه نام بردار گردید.کسایی مروزی را به عنوان پرچم دار ادبیات شیعه می شناسیم. او علاوه بر مدح و منقبت پیامبر(ص) وحضرت علی(ع)، نخستین سوگ نامه ی فاجعه ی کربلا را سروده و به ثبت رساند .
... ميراث مصطفي را، فرزند مرتضي را
مقتول کربلا را، تازه کنم تولا
آن نازش محمد، پيغمبر مؤيد
آن سيد ممجد، شمع و چراغ دنيا
آن مير سر بريده، در خاک خوابنيده 
از آب ناچشيده، گشته اسير غوغا
تنها و دل شکسته، بر خويشتن گرفته
از خان و مان گسسته، وز اهل بيت آبا
از شهر خويش رانده، وز ملک برفشانده
مولي ذليل مانده، بر تخت ملک مولي
مجروح خيره گشته، ايام تيره گشته
بدخواه چيره گشته، بي رحم و بي محابا
بي شرم شمر کافر، ملعون سنان ابتر
لشکر زده برو بر، چون حاجيان بطحا
آن پنج ماهه کودک، باري چه کرد ويحک
کز پاي تا به تارک مجروح شد مفاجا 
بر مقتل اي کسايي! برهان همي نمايي 
گرهم بر اين بپايي بي خار گشت خرما
تا زنده اي چنين کن، دلهاي ما حزين کن
پيوسته آفرين کن بر اهل بيت زهرا

      بعد از کسایی شاعرانی چون ناصر خسرو، سنایی غزنوی، سیف فرغانی، عطار، مولوی و...سوگ سروده هایی توصیفی ویا تلمیحی در مورد عاشورا به یادگار گذاشتند.یکی از سروده های معروف اثری است از سیف فرغانی شاعر منتقد و متعهد قرن هشتم هجری.

 اي قوم ! درين عزا، بگرييد

بر كشته ی كربلا بگرييد

با اين دلِ مرده، خنده تا كي ؟

امروز، درين عزا بگرييد

فرزند رسول را، بكشتند

از بهر خداي، را بگرييد

از خون جگر، سرشك سازيد

بهر دل مصطفي، بگرييد

وَز معدنِ دل به اشكِ چون دُر

بر گوهر مرتضي، بگرييد

با نعمت عافيت به صد چشم

بر اهل چنين بلا بگرييد

دلخسته ماتم حسينيد

اي خسته دلان ! هلا بگرييد

در ماتم او، خَمُش مباشيد

يا نعره زنيد، يا بگرييد

تا روح ـ كه متَّصل به جسم است

از تن نشود جدا ـ بگرييد

در گريه، سخنْ نكو نيايد

من مي گويم، شما بگرييد

بر جور و جفاي آن جماعت

يک دم زسر صفا بگرييد

اشك از پي چيست ؟ تا بريزيد

چشم از پي چيست ؟ تا بگرييد

در گريه، به صد زبان بناليد

در پرده، به صد نوا بگرييد

نسيان گنه صواب نبود

کرديد بسي خطا بگرييد

تا شسته شود كدورت دل

يك دم نرسد صفا، بگرييد

وز بهر نزول غيث رحمت

چون ابر ؛ گه دعا بگرييد

      از دیگر سروده های معروف اثری است از« سلمان ساوجی» شاعر شیعی قرن هشتم: 

خاك، خون آغشته لب تشنگان كربلاست

آخر اي چشم بلابين ! جوي خونبارت، كجاست ؟

جز به چشم و چهره، مسپَر خاك اين ره كآن همه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفي ست

اي دل بي صبر من ! آرام گير اينجا، دمي

كاندرين جا منزل آرامِ جان مرتضي ست

اي كه زوّار ملايك را، جنابت مقصدست

وي كه مجموع خلايق را، ضميرت پيشوا است

در حقِ باب شما آمد: عَلي بابُها

هر كجا فصلي درين باب ست، در باب شماست

هر كس از باطل، به جايي التجايي مي كند

ز آن ميان، ما را جناب آل حيدر مُلتَجي ست

كوري چشم مخا لف، من حسيني مذهبم

راه حق اين است و نتوانم نهفتن راه راست

اي چو دريا خشكْ لب ! لب تشنگان رحمتيم

آب رويي دِه به ما كآب همه عالم، تو راست

جوهر آب فرات از خون پاكان گشت لعل

اين زمان، آن آب خونين هم چنان در چشم ماست

يا امامَ المتَّقين ! ما مفلسان طاعتيم

يك قبولت، صد چو ما را تا ابد برگ و نوا است

يا امامَ المسلمين ! از ما عنايت وا مگير

خود تو مي داني كه سلمان بنده ی آل عباست

نسبت من با شما اكنون، درين ابيات نيست

مصطفي فرمود: سلمان هم ز اهل بيت ماست

ونیز قصیده ای با ردیف کربلا از بابافغاني شيرازي در قرن دهم هجری ده)   

هر گل كه بر دميد ز هامون كربلا

دارد نشان تازه ی مدفون كربلا

پروانه نجات شهيدان محشرست

مهر طلا ببين شده گلگون كربلا

در جستجوي گوهر يك دانه ی نجف

كردم روان دو رود به جيحون كربلا

نيل ست هر عشور به بيت الحزن روان

از ديده هاي مردم محزون كربلا

در هر قبيله، از قِبَل خوان اهل بيت

ماتم رسيده اي شده مجنون كربلا

بس فتنه ها كه بر سرِ مروانيان رسيد

وقت طلوع اختر گردون كربلا

بردند داغ فتنه آخرْ زمان به خاك

مرغانِ زخم خورده مفتون كربلا

گرگان پير، دامن پيراهن حسين

ناحق زدند در عرق خون كربلا

خونابه روان جگر پاره ی حسين

در هر ديار سر زده بيرون كربلا

       متأسفانه در شعر کلاسیک فارسی، به همه ی ابعاد و زوایای قیام عاشورای حسینی پرداخته نشده است.در یک بررسی موضوعی، آن چه از سروده های کهن برداشت می شود یا نگاه عارفا نه   ویا بُعد سوگ و مرثیه و شرح مصا ئب و مظلومیت شهدای کربلاست. مثل ترکیب بند معروف محتشم کاشانی و جای ابعاد اخلاقی قیام و پیام عاشورا و بُعد حماسی آن خالی است .و کمتر به ظرافت ها و زیبایی های آن پرداخته شد که خوشبختانه این ابعاد در شعر شاعران معاصر تا حدودی پرداخته و نمایانده شده است. در حوزه شعر، اوج پردازش به

واقعه ی عاشورا و ادبیات شیعی، عصر صفوی است، به علت رسمی اعلام شدن مذهب شیعه وممانعت شاهان صفوی از مدح خویش ودرباریان و تشویق شاعران برای زنده نگهداشتن یاد و نام آل علی (ع)...

       در همین دوره ودر عصر شاه طهماسب صفوی، محتشم کاشانی، ترکیب بند معروف خود را می سراید این ترکیب بند که در دوازده بند ونود و شش بیت سروده شد، پس از چهار قرن از عمر ادبیات رسمی شیعه، هم چنان شورانگیزی خود را حفظ کرده ودر ایام محّرم شنیده و خوانده ودر کتیبه ها ، پرده ها و پرچم های عزای حسینی نگاشته می گردد.در ادامه به جهت رعایت اختصار ابیات آغازین هر بند از ترکیب بند معروف محتشم را می آوریم

 

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم ست

 

كشتي شكست خورده طوفانِ كربلا

در خاك و خون تپيده ی ميدانِ كربلا

 

كاش آن زمان، سُرادق گردون نگون شدي

وين خرگه بلند ستون، بي ستون شدي

 

بر خوان غم، چو عالميان را صلا زدند

اوّل صلا به سلسله ی انبيا، زدند

 

چون خون ز حلق تشنه او، بر زمين رسيد

جوش از زمين به ذِروه عرش برين رسيد

 

ترسم جزاي قاتل او، چون رقم زنند

يك باره، بر جريده رحمت قلم زنند

 

روزي كه شد به نيزه، سرِ آن بزرگوار

خورشيد، سر برهنه برآمد ز كوهسار

 

بر حربگاه، چون ره آن كاروان فتاد

شور و نشو، واهمه را در گمان فتاد

 

اين كشته فتاده به هامون، حسين توست

وين صيدِ دست و پا زده در خون، حسين توست

 

كاي مونس شكسته دلان، حال ما ببين

ما را غريب و بي كس و بي آشنا ببين

 

خاموش محتشم! كه دل سنگ، آب شد

بنياد صبر و خانه ی طاقت، خراب شد

 

اي چرخ ! غافلي كه چه بيداد كرده اي ؟

وَز كين، چها درين ستم آباد كرده اي

      در مقدمه ی دیوان محتشم کاشانی که توسط « میرعلی گرکانی» و انتشارات کتاب فروشی محمودی تهران به چاپ رسیده است، حکایت شگفت انگیزی نقل شده است که ذکر آن خالی از لطف نیست«موقعی که محتشم در سوگ برادر نوحه گری می کرد، شبی در عالم رؤیا ، امیر المؤمنین (ع) را دید که به او می فرماید: « چرا برای فرزندم حسین (ع) مرثیه نمی گویی»؟گفت:«یا علی از کدام مصیبت او شروع کنم»؟امیرالمؤمنین (ع) فرمود: بگو،« باز این چه شورش است که در خلق عالم است». محتشم از خواب بیدار شد ه و بقیه را می گوید تا می رسد به مصراع اول بیت چهلم.« هست از ملال گر چه بری ذات ذوالجلال» ودر مصرع بعد باز متحّیر بود که چه بگوید که شایسته مقام ربوبی باشد. ولی باز مدد به او رسید ودر خواب حضرت ولی عصر (عج) را می بیند که به او می فرماید ، بگو:« او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال» وبدین ترتیب بیت چهلم تکمیل می شود وادامه می یابد».

        محتشم کاشانی نه تنها به سرایش چنین اثر ماندگاری پرداخت، بلکه سر مشق شاعران عاشورا پردازی چون صباحی بید گلی، وصا ل شیرازی و میرزا محمود فدایی مازندرانی هم شد. متاسفانه ترکیب بند محتشم علیرغم شور انگیزی، از وجه حماسه و عرفان، آن گونه که شایسته ی امام و یارانش بود ودر دشت خونین کربلا به نمایش در آمده، خالیست.

      میرزا محمود مازندرانی، شاعر قرن سیزدهم به تقلید از محتشم، طولانی ترین ترکیب بند عاشورایی ادب فارسی را در بیش از چهار هزارو دویست بیت پدید آورد این مقتل منظوم در دیوان او که در سال 1377 توسط انتشارات اسوه و به همّت دکتر فریدون اکبری شِلدَره منتشر شده است، موجود است.

اینک چند بیت ازآغازین از ترکیب بند عاشورایی فدایی مازندرانی : 

     پرسیدم: از هلال که قّّّدت چرا خم است ؟

     گفتا:  خمیدن   قدّم  از بار ماتم است

     گفتم: به چرخ بهر چه پوشیده ای کبود

      آهی کشید و گفت: که ماه محرم است

     این ماتم شهی است که شرح مصیبتش

      نی در توان کِلک و نه در قوه ی فَم است

     دل ها برای اوست که اندر تپیدن است

      دریا ز شور اوست که اندر تلا طم است ...

    شاعران قرن سیزدهم، هم به خلق اشعار عاشورایی بی اعتنا نبودند از جمله ی این شاعران که به فراخور درک و دریافت خود، اشعار عاشورایی سروده اند .

قصیده ی 23 بیتی  از قا آنی است

بارد چه؟ خون! که؟ دیده، چه سان؟ روز و شب! چرا؟

از غم، کدام غم؟ غم سلطان کربلا

نامش چه بود؟ حسین، ز نژاد که؟ از علی

مامش که بود؟ فاطمه! جدٌش که؟ مصطفی

چون شد؟ شهید شد! به کجا؟ دشت ماریه

کی؟ عاشرِ محرم! پنهان؟ نه، بر ملا

شب کشته شد؟ نه روز، چه هنگام؟ وقت ظهر

شد از گلو بریده سرش؟ نی نی، از قفا

سیراب کشته شد؟ نه! کس آبش نداد؟ داد

که؟ شمر، از چه چشمه! ز سرچشمه‌ی فنا

مظلوم شد شهید؟ بلی، جرم داشت؟ نه

کارش چه بُد؟ هدایت، یارش که بُد؟ خدا

این ظلم را که کرد؟ یزید، این یزید کیست؟

ز اولاد هند؟ از چه کس؟ از نطفه‌ی زنا

خود کرد این عمل؟ نه فرستاد نامه‌ای

نزد که؟ نزد زاده‌ی مرجانه‌ی دغا

ابن زیاد زاده‌ی مرجانه بُد؟ نعم

از گفته‌ی یزید تخلٌف نکرد؟ لا

این نابکار کشت حسین را به دست خویش؟

نه او روانه کرد سپه سوی کربلا

میر سپه که بُد؟ عُمرِ سعد، او برید

حلق عزیز فاطمه؟ نه شمر بی‌حیا

خنجر برید حنجر او را نکرد شرم؟

کرد، از چه پس برید؟ نپذیرفت ازو قضا

بهر چه؟ بهر آن‌که شود خلق را شفیع

شرط شفاعتش چه بُود؟ نوحه و بکا

کس کشته شد هم از پسرانش؟ بلی، دو تن

دیگر که؟ نُه برادر! دیگر که؟ اقربا

دیگر پسر نداشت؟ چرا داشت، آن که بود؟

سجٌاد! چون بُد او؟ به غم و رنج، مبتلا

ماند او به کربلای پدر؟ نی، به شام رفت

با عز و احتشام؟ نه، با ذلٌت و عنا

تنها؟ نه با زنان حرم، نامشان چه بود؟

زینب، سکینه، فاطمه، کلثوم بی‌نوا

بر تن لباس داشت؟ بلی، گَردِ روزگار

بر سر عمامه داشت؟ بلی، چوب اشقیا

بیمار بُد؟ بلی! چه دوا داشت؟ اشک چشم،

بعد از دوا غذاش چه بد؟ خون دل غذا

کس بود همرمش؟ بلی اطفال بی پدر

دیگر که بود؟ تب که نمی‌گشت از او جدا

از زینت زنان چه به‌جا مانده بد؟ دو چیز

طوق ستم به گردن و خلخال غم به پا

گبر این ستم کند؟ نه! یهود و مجوس؟ نه

هندو؟ نه! بت‌پرست؟ نه! فریاد از این جفا

«قاآنی» است قائل این شعرها؟ بلی

خواهد چه؟ رحمت، از که؟ ز حق، کی؟ صفِ جزا

       این قصیده اگر چه از مؤ لفه های یک اثر ادبی خالی است و فقط کلامی منظوم است اما به جهت صراحت و سؤال و جواب و روشن گری های مستند تاریخی موجود در مقاتل در نوع خود کم سابقه است.

        یغمای جندقی از دیگر شاعران قرن سیزدهم است که اشعار زیادی در رثای شهدای کربلا از او به یادگار مانده است.

این نوحه در رثای حضرت علی اکبر (ع) از او به ثبت رسیده است.

     می رسد خشک لب از شطّ فرات، اکبر من، نوجوان اکبر من

     سیلانی  بکن ای  چشمه ی چشم  ترِ من ، نوجوان اکبر من

     تا ابد  داغ  تو ای  زاده ی آزاده نهاد ،  نتوان  برد زیاد

     از ازل کاش نمی زاد مرا مادر من، نوجوان اکبر من  و...

              درروزگار معاصر، شاعران پیشکسوتی چون علی موسوی گرمارودی، علی معلم، شهریار، سید حسن حسینی و دکتر قیصر امین پورو... آثار فاخر و ماندگاری همراه با درک عمیق تری از اهداف قیام و پیام عاشورا و پردازش موضوعات متنوع تری از ابعاد حرکت شور انگیز امام حسین(ع) خلق کردند.ومعتقدم آثار ارزشمند تر در راه است. در ادامه به ذکر چند نمونه از اشعار عاشورایی معاصر می پردازیم

نمي‌دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم
به هر جايي كه رو كردم فقط روي تو را ديدم
تو را در مثنوي، در ني، تو را در‌ هاي و هو، در هي
تو را در بند بند ناله‌هاي بي‌صدا ديدم
تو مانند ترنم، مثل گل، عين غزل بودي
تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا ديدم
دوباره ليلة القدر آمد و شوريدگي‌هايم
تب شعر و غزل گل كرد و شور نينوا ديدم
شب موييدن شب آمد و موييدن شاعر
شكستم در خودم از بس كه باران بلا ديدم
صدايت كردم و آيينه‌ها تابيد در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتي تازه وا ديدم
نگاهم كردي و باران يك ريز غزل آمد
نگاهت كردم و رنگين كماني از خدا ديدم
تو را در شمع‌ها، قنديل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پَرزنان در حلقه پروانه‌ها ديدم
تو را پيچيده در خون، در حرير ظهر عاشورا
تو را در واژه‌هاي سبز رنگ ربنا ديدم
تو را در آبشار وحي جبرائيل و ميكائيل
تو را يك ظهر زخمي در زمين كربلا ديدم
تو را ديدم كه مي‌چرخيد گردت خانه كعبه
خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما ديدم
شبيه سايه تو كعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودي، تو را هم مروه ديدم، هم صفا ديدم
شب تنهاي عاشورا و اشباحي كه گم گشتند
تو را در آن شب تاريك، «مصباح الهدي» ديدم
در اوج كبر و در اوج رياي شام ـ ‌اي كعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان كوي كبريا ديدم
دمي كه اسب‌ها بر پيكر تو تاخت آوردند
تو را‌ اي بي‌كفن، در كسوت آل عبا ديدم
دليل مرتضي! شبه پيمبر! گريه زهرا(س)
تو را محكم ترين تفسير راز «انّما» ديدم
هجوم نيزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» ديدم
تو را ديدم كه داري دست در دستان ابراهيم
تو را با داغ حيدر، كوچه كوچه، پا به پا ديدم
تو را هر روز با ‌اندوه ابراهيم، همسايه
تو را با حلق اسماعيل، هر شب همصدا ديدم
همان شب كه سرت بر نيزه‌ها قرآن تلاوت كرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفي(ص) ديدم
تنور خولي و تنهايي خورشيد در غربت
تو را در چاه حيدر همنواي مرتضي ديدم
سرت بر نيزه قرآن خواند و جبرائيل حيران ماند
و من از كربلا تا شام را غار حرا ديدم
به يحيي و سياوش جلوه مي‌بخشد گل خونت
تو را ‌اي صبح صادق با امام مجتبي(ع) ديدم
تو را دلتنگ در دلتنگي شامي غريبانه
تو را بي‌تاب در بي‌تابي طشت طلا ديدم
شكستم در قصيده، در غزل، ‌اي جان شور و شعر
تو را وقتي كه در فرياد «ادرك يا اخا» ديدم
تمام راه را بر نيزه‌ها با پاي سر رفتي
به غيرت پا به پاي زينب كبري(س) تو را ديدم
دل و دست از پليدي‌هاي اين دنيا شبي شستم
كه خونت را حناي دست مشتي بي حيا ديدم
چنان فواره زد خون تو تا منظومه ی شمسی‎
كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم
مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا ديدم
تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا ديدم « عليرضا قزوه »

  •  

ای خون اصیلت به شتکها ز غدیران

افکنده شرفها به بلندای دلیران

جاری شده از کرب و بلا آمده آنگاه

آمیخته با خون سیاووش درایران

تو اختر سرخی که به انگیزه ی تکثیر

ترکید در اندیشه ی خورشید ضمیران

ای جوهر سر داری سر های بریده 

وی اصل نمیرندگی نسل نمیران

خرگاه تو می سوخت در اندیشه ی تاریخ

هر بار که آتش زده شد بیشه ی شیران

آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب

نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران

وآن روز که با بیرقی ازیک تن بی سر

تا شام شدی قافله سالاراسیران

تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند

باید که ز خون تو بنوشند کویران

تا اندکی از حق سخن را بگذارند 

باید که ز خونت بنگارند دبیران

حدّ تو رثا نیست، عزای تو حماسه است 

ای کاسته شان تو از این معرکه گیران «حسین منزوی»

  •  

نکو تر بتاب امشب ای روی ماه
که روشن کنی روی این بزمگاه
بسا شمع رخشنده ی تابناک
ز باد حوادث فرو برده پاک
رقیبان به یکدیگر آمیخته
صراحی شکسته، قدح ریخته
به یک سوی ساقی برفته ز دست
ز سوی دگر مطرب افتاده مست
بتاب امشب ای مه که افلاکیان
ببینند جان بازی خاکیان
مگر نوح بیند کزین موج خون
چسان کشتی آورد باید برون
ببیند خلیل خداوندگار
زقربانی خود شود شرمسار
کلیم ار ببیند شود دردناک
عصا بشکند بر سر اب و خاک
مسیحا اگر بیند این رستخیز
صلیب و صلب را کند ریز ریز
محمد سر از غرفه آرد برون
به بیند جگر گوشه را غرق خون« حسین مسرور»

  •  

خوشا از دل نم اشکی فشاندن

به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن

زبان را زخمه فریاد کردن

خوشا از نی، خوشا از سر سرودن

خوشا نی نامه ای دیگر سرودن

نوای نی نوایی آتشین است

بگو از سر بگیرد، دلنشین است

نوای نی، نوای بی نوایی است

هوای ناله هایش، نینوایی است

نوای نی دوای هر دل تنگ

شفای خواب گل، بیماری سنگ

قلم، تصویر جانگاهی است از نی

علم، تمثیل کوتاهی است از نی

خدا چون دست بر لوح و قلم زد

سر او را به خط نی رقم زد

دل نی ناله ها دارد از آن روز

از آن روز است نی را ناله پر سوز

چه رفت آن روز در اندیشه ی نی

که اینسان شد پریشان بیشه ی نی؟

سری سرمست شور و بی قراری

چو مجنون در هوای نی سواری

پر از عشق نیستان سینه ی او

غم غربت، غم دیرینه ی او

غم نی بند بند پیکر اوست

هوای آن نیستان در سر اوست

دلش را با غریبی، آشنایی است

به هم اعضای او وصل از جدایی است

سرش بر نی، تنش در قعر گودال

ادب را گه الف گردید، گه دال

ره نی پیچ و خم بسیار دارد

نوایش زیر و بم بسیار دارد

سری بر نیزه ای منزل به منزل

به همراهش هزاران کاروان دل

چگونه پا ز گل بر دارد اشتر

که با خود باری از سر دارد اشتر؟

گران باری به محمل بود بر نی

نه از سر، باری از دل بود بر نی

چو از جان پیش پای عشق سر داد

سرش بر نی، نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین زبانی!

عجب نبود ز نی شکر فشانی

اگر نی پرده ای دیگر بخواند

نیستان را به آتش میکشاند

سزد گر چشم ها در خون نشیند

چو دریا را به روی نیزه بیند

شگفتا بی سر و سامانی عشق!

به روی نیزه سرگردانی عشق!

ز دست عشق عالم در هیاهوست

تمام فتنه ها زیر سر اوست« زنده یاد دکتر قیصر امین پور»

  •  

عشق هر روز به تکرار تو بر می خیزد

اشک هر صح به دیدار تو بر می خیزد

ای مسافر به گلاب نگهم خواهم شست

گرد و خاکی که ز رخسار تو بر می خیزد

مگر ای دشت عطش نوش گناهی داری؟

کآسمان نیز به انکار تو بر می خیزد

تو به پا خیز و بخواه از دل من، برخیزد

حتم دارم که به اصرار تو بر می خیزد

شعر می خوانم و یک دشت غم و آهن و آه

از گلوی تر نیزار تو بر می خیزد

مگر آن دست چه بخشید به آغوش فرات

که از آن بوی علمدار تو بر می خیزد

پاس می دارمت ای یاس که هر روز،بهار

به تماشای سپیدار تو بر می خیزد

ای که یک غافله خورشید به خون آغشته

بامداد از لب دیوار تو برمی خیزد

کیستم من که به تکرار غمت بنشینم

عشق هر روز به تکرار تو بر می خیزد « سعید بیابانکی»

 

  •  

والا ترین مجاهد راه شرف تویی

تا کوی دوست ره سپر جان به کف تویی

شمس مدینه، میر شهیدان کربلا

پور خَلَف، سلاله ی شاه نجف تویی

جوینده را مطاف سعادت، مزار تو

پوینده را به راه حقیقت هدف تویی

سیراب شد نهال شریعت زخون تو

زین ره به خون عزّ خدا، متّصف تویی

ای دُرّ پُر بها، صدفت خاک کربلا

چون گوهری غنوده به کُنج صدف تویی

ایثار بی مثال تو ممتاز ذات توست

زان جوهر جلالت و عین شرف تویی

من بیمناک و مضطرب از کار خویشتن

آن مهربان که گوشه زندلا تَخَف تویی ... « عبدالله بهزادی نوری»

 

شه مظلوم که این تعزیه و ماتم از اوست   

دیده ی اهل جهان زاشک ران پر نم از اوست

گفت دلشاد از آنم که مرا این غم از اوست  

«به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست »

شاه گفتا که مرا سوی بلا مشتاقیست      

سرو جان باختن اوّل قدم عشّاقیست

هدف تیر شوم تا که مرا جان باقیست    

« به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست

 به ارادت بکشم درد کهدرمانم از اوست»

داورا علم تو بر حال من آگه باشد    

سر چه باشد که تورا قابل درگه باشد

مال و جان جمله فدای تو در این ره باشد  

«زخم خونینم اگر به نشود به باشد

خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست»

جان سپردن رهت آسان و فراقت مشکل   

جان چه باشد که به عشاق تو جانی و تو دل

جز فنا رتبه ی عشاق نگردد کامل   

« نه فلک راست مسلّم نه ملک را حاصل

آن چه  را در سر سودای بنی آدم از اوست» «محمد رضا عمیدی نوری»

        در حوزه نثر هم اندیشمندان زیادی به کالبد شکافی واقعه ی عاشورا پرداخته اند.که می توان این آثاررا از نظر نوع به تاریخی، پژوهشی و تحلیلی و نثر های ادبی تقسیم کرد.

     در حوزه ی نثر هم آثاربسیاری در حوادث کربلا نگاشته شده است .تازه ترین آثار ادبیات عاشورایی منثور که نظر مخاطبان بسیاری را به خود معطوف کرده است . دو اثر پژوهشی است از دکتر محمد رضا سنگری با عناوین«آیینه داران آفتاب» و«آیینه در کربلاست».

             از دیگر وجوه رایج ادبیات عاشورایی، تعزیه است. این هنر نمایشی و اثر گذار از قرن های اول و دوم در ایران رایج بوده است. از زمان آل بویه به صورت رسمی در آمد واز زمان صفویه بر اوج ورونق آن افزوده گشت.وبا موسیقی و دیگر عناصر نمایشی در آمیخت این ژانر به جهت ترسیم عینی وقایع و ایجاد هم حسی  قوی، اگر سادگی و سلامت خود را حفظ نماید و اسیرو آلوده ی خرافه ها و دست کاری های غیر ضروری نگردد، عاطفی ترین لحظات را برای مخاطب، مخصوصا مخاطب عام رقم خواهد زد.

      در عرصه ی سینما و تئاتر وسریال این سال ها شاهد خلق آثارعمیق ترباپشتوانه ی پژوهشی بیشتری هستیم. نظیر « سریال قیام مختار» از داوود میر باقری. ودر عرصه های هنری دیگر هم همین طور. به طور مثال درعرصه تابلوو نقاشی، شاهکار معروف عصر عاشورا اثر استاد محمود فرشچیان شهرتی جهانی یافت

      عشق وعلاقه به امام حسین (ع) هم چون شعله های شهادتش خاموشی ناپذیر و نامیراست. وهیچ هنر و هنرمند بینا و بصیری نیست که بتواند از آن چشم بپوشد و اسیر کمند جادویی اش نشود و ادبیات عاشورایی جویباری ابدی خواهد بود که از سر چشمه های ذوق، احساس، معرفت وارادت هنر مندان شیعی و حسینی خواهد جوشید وبر کتیبه ی هستی نقش خواهد بست و زمان و مکان هم نخواهد شناخت چنان که پیامبر اکرم(ص)فرمودند: اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤ منینَ لا تَبْرَدُ اَبَداً

 

منابع: محفوظ

 


1-این مقاله با  با همین عنوان بخشی از مقدمه ی این جانب بر دیوان آیینی شاعرمازندرانی رضا بهزادی است که به زودی راهی بازار خواهد شد.حسن پور