نقش و کارکرد شعر

     به مناسبت بیست و هفتم شهریور- روز ملی شعر و ادب

                                                                     عباس حسن پور

         در میان ملل گوناگون ،هنرهای مختلف و متفاوتی مورد پسند و اقبال واقع گشته و به    برگ و بار نشست و یا بنا بر دلایلی به بوته فراموشی  سپرده شده اند اما در میان همین ملت ها  یک نوع هنری خاص به جهت شرایط محیط ، امکانات، حمایت ها ،جهان بینی ها و ایدئولوژی و...از بر جستگی خاصی برخوردار گشته و هنر غالب آن ملت و سرزمین تلقی می گردد.

          از میان هنرهای هفت گانه ،بنا بر ملاحظات فرهنگی، اجتماعی ،سیاسی ایدئولوژیکی و انواع روان شناسی ها ،شعر به عنوان هنر برتر ایرانی عمر و عمقی شایان توجه دارد و هرگز با تورق تاریخ و تغیر ذائقه ی عصر و نسل ،مقبولیت خویش را از دست نداده است.

      بیان چنین عبارتی به معنی نفی هنر شعر و سخنوری ملت های دیگر نیست زیرا شعر« سحر حلالی» است  که همه ی ذوق های سلیم و احساسات پاک را به خویش می کشاند و مرز و میزان نمی شناسد هدف ما نشان دادن برجستگی یک نوع هنری در جغرافیایی خاص است مثل نمایشنامه نویسی در تمدن یونانی ،معماری در رم ، رسامی و پیکر تراشی در دوران رنسانس ، شعر درایران و....

      این هنر برتر ورسانه ی فراگیر و چند رسالتی (در روزگار کمبود رسانه ها )فقط ابزار تفریح و سرگرمی و ابراز گاه احساسات شاعرانه نبوده است بلکه محمل اندیشه های عالمانه ، پاسدارفرهنگ ایران و ایرانی و حافظ زبان و وحددت ملی و بومی هم بود و به علت در دسترس بودن و نفوذ در لایه های اجتماعی ،کارکردهای گوناگونی چون آموزش علوم ،عرفان، دین و حکمت، فلسفه، اخلاق ،حماسه و اسطوره، روان شناسی و....را در خود منعکس کرده است.

      در بررسی ادوار تاریخی ،شعر و ادب فارسی مسیر پر فراز و نشیبی را پیمودو قبض و بسط بسیار دیدنی و قابل تاملی را تجربه کرده است، شعر، گاه زمزمه و نجوا بود و گاه فریاد،گاه آیینه ای است مکدر و غبار اندود و گاه  شفاف و انعکاس دهنده ی همه ی ابعاد زندگی ابنای عصر، گاه زمینی است و گاه آسمانی ،گاهی از سوی حاکمان وقت سیلی می خورد و گاه مورد تفقد و نوازش واقع می شود اما هیچ گاه از حرکت و پویه نمی ایستد و در میان غلیظ ترین گرد و غبارهای نا موافق اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و... سر راست می کند و... و دقیقا به همین دلایل است که باید آن را هنر برتر ایرانیان بر شمرد.

        کدام ایرانی را می شناسید که از آموزه های شاعران ادب فارسی توشه ای نداشته باشد ؟چه کسی می تواند ادعا کند که هنر ،فرهنگ ، و زوایای پیدا و پنهان زندگی نیاکان ما در سروده های حماسی فردوسی ،عارفانه ها و قلندرانه های مولوی و حافظ و عاشقانه های سعدی و ترانه های پر از پیچ و تاب فلسفی خیام و انتقادات سیف فرغانی و عبید و سروده های وطنی شاعران شهیدی چون فرخی یزدی و اجتماعیات شاعران معاصر تبلور نیافته است ؟

          به همین دلیل مطالعه ی عقبه ی فرهنگی واجتماعی وتاریخی این سرزمین،بدون درنظرگرفتن ملاحظات شاعران راستین(آنانی که دراثرگذرزمان ازصفحه ی تاریخ وجغرافیای ادبی محو نشده اندوتوانسته اندآثاری بدون تاریخ مصرف خلق نموده اند)وتورق دواوین آن ها که محصول همان لحظات ناب وآیینه تمام نمای فعل وانفعالات عرصه های فردی واجتماعی عصرشاعراست،قدری ناقص وناصواب به نظرمی رسد.ودرهمین راستاست که زنده یادجلال آل احمد،ادبیات رادیده بان تاریخ یک ملّت می داند ومی نویسد((ادبیات هرملّت تاریخ راستین آن ملّت است.))

     درروزگارما،اگرچه به علت تکثّررسانه هاواختصاصی شدن حوزه ی علوم وهنرها،شعررسالت چند سویه ی خود راازدست داد وبه باوربرخی در حد یک صنعت صرف نزول کرده است اما فرهنگ و جامعه ی ایرانی هنوز این باور را نپذیرفته است .هنوز شعر می تواند آب زلالی باشد در گرمای تابستانی کویر و چتر و چراغی در شب های بارانی و بی ستارگی.

       اگر چه در ادبیات جهان از ارسطو و افلاطون و در ادب فارسی از شمس قیس رازی گرفته تا کنون تعاریفی متعدد و گاه متفاوتی از شعر و انواع آن به یادگار مانده است اما باید اذعان کرد شعر مرغ زیرکی است که هرگز در قفس تعریف و معنی نمی گنجد و تازه همین تعاریف متعدد، گواه روشنی بر تعریف ناپذیری این وجه هنری است.

       اشتراک نظرها در خاستگاه شعر از اشتراک در معنی و انواع آن بیشتر و جالب تر است پل الوار ،شاعر فرانسوی نخستین مصراع آن را هدیه خدایان می داند و بیش از او و با نگاهی رندانه، حافظ ،شعر را محصول دست دادن حال  و شعف درون می داند و می سراید

           کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد؟   

          یک نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد

            در روزگار ما هم مهدی اخوان ثالث   ،شعر را محصول لحظات نابی می داند که در سایه پرتو شعور نبوت حاصل می گردد.

       بی شک هدف اخوان از ارائه ی چنین تعریفی به لحاظ زمانی ،وقتی است که شاعر فرمان بنویس را دریافت می کند و شعر واقعی محصول همین لحظات ناب و کمیابی است که احساس، عاطفه، تخیل ، زبان و «فیض روح القدس»در ناکجایی به هم می رسند  و آن زایمان درد ناکانه اما شیرین اتفاق می افتد.

      رابطه شعر و شاعر رابطه ی والد و ولد است گاه شاد و گاهی شکننده ،گاه خردگرایانه و گاه رمانتیک ،گاه فریاد و گاهی زمزمه،گاهی تازیانه وشلاق و گاه لطیف و نوازشگر و دایه وار و....واین البته با نظریه «مرگ مولف»رولان بارت مغایرتی ندارد

      یکی دیگر از کارکردهای غیر قابل انکار شعر فارسی، همراهی و هم رکابی با  تحولات اجتماعی، و فکری و فلسفی ای است که در لحظه لحظه و جای جای این سرزمین و حتی وطن ادبی گذشته است ویکتور هوگو معتقد است «قاطع ترین نتیجه ی مستقیم یک انقلاب سیاسی ،یک انقلاب ادبی است».

      خیزش و ظهور شاعران حماسه سرا در ظرف زمانی مخصوص از خطه ی خراسان (اسدی ،دقیقی و فردوسی بزرگ)و هم چنین ظهور شاعران اجتماعی و سیاسی عصر مشروطه و سرایش شعر های ،انقلابی و ایدئولوژیک در جریان و بعد از انقلاب اسلامی معلول همین جریان های اجتماعی است.

       در شعر و ادب راستین و متعهد ایرانی ،نفی و اثبات و ستایش و نکوهش دوروی یک سکه است . نفی خود کامگی ،فساد، طغیان علیه گردن کشان ،نکوهش ناراستی و دنیا زدگی و.....و ستایش اخلاقیات،جوانمردی و عدل و انصاف ، کراملات انسانی ،خرد گرایی،صلح و راستی و روشنایی و....

       نکته ی مهم دیگری که در شعر و ادب فارسی موجود است و متاسفانه به عنوان یک پروژه ی قابل عملیاتی شدن و مفید ،مغفول مانده،بعد درمانگری شعر و ادب است ،همان چیزی که در روانکاوی « شعر درمانی» نامیده می شود.

          شاعران با بکار گیری قوا ی خرد و خیال به تسکین درد ازلی –ابدی عشق و نوستالوژی بشر پرداخته و تسکین دهنده ی آلامی گشته اند که احیانا تشخیص و داروی آن در هیچ درمانگاهی یافت نمی شود.

        شعر درمانی به عنوان یک رشته ی موثر درمانی در روانکاوی ،شاید عمری طولانی نداشته باشد اما سابقه ی حضور چنین تفکری به هزاره های دور بر می گردد ،به عنوان مثال یکی از قدیمی ترین اشعار قاره اروپا شعری است که به « آپالو » ،الهه ی شعر و طب تقدیم شده است .

        آنجاکه شعردرست سروده،خوانده ودرک ودریافت شود،وباخون مخاطب درآمیزدحتی اگربیت یامصراعی باشد،دم مسیحایی است وکارکرداعجازگونه ای دارد.

       بارهادیده وشنیده شدکه گاه بیتی انسان راگرم می کند،می خنداند،شوک می دهد،غبارغلیظ کدورت رامی زداید،شخص رابرعلیه خودش می شوراند،دستش رامی گیرد،اورابه اول جاده می آورد وراه رانشانش می دهد.مگرازیک چیز،شخص یاشی درمانگرغیرازموارد مذکورچه انتظاری می رود؟

     مهم ترین دلیل درمانگرانه ی شعراین است که اولاًارتباطی است کلامی،مؤدبانه وهمراه بااحساسات پاک انسانی که مؤثروماندگارخواهدبود ،ثانیاً مخاطبی که درمان جواست،مستقیماًخودرامصداق امر و نهی و چاره گزینی شاعرنمی داندکه این حرف هارابانظرخاصی ومخصوص اوبرزبان می آورد،  ودلیل سوم این که به علت غیبت شاعردرمسیرصحنه ی درمانگری،غرض ومرضی به ذهن متبادرنمی شود. ومقاومتی  درپذیرش وجودندارد.

    به دو مثال زیر توجه کنید:

                 پیش چشمت داشتی شیشه کبود 

                 زین جهت دنیا کبودت می نمود

    این بیت« مولانا» درمانگر بسیاری ازبیماری های روحی وروانی است،بیتی است،زمان ومکان ومصداق ناپذیرامادرهمه جاوبرای هرکسی که مبتلاست می تواند،راهی رانشان دهد،دربیت هم به جهت رعایت ادب وهم ناپیدایی مصداق وبی غرضی شاعر،یک رشته ی نامرئی پذیرش وجوددارد.

ویا این قطعه از سعدی شیرازی

                چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن  

                   که  می خوانند  ملاحان  سرودی

                  اگر  باران   به   کوهستان   نبارد      

                 به سالی دجله گردد خشک رودی

       در بیت بالا با یک مثال عینی و ابژه،روش امرار معاش با اقتصاد کلام ،موزون ،قابل درک و ...بیان شده است و بی شک پتانسیلی بیش  از یک عبارت منثور و آمرانه و انتزاعی دارد و هزاران نمونه ومثال روشن تر دیگر که در دواوین شاعران مندرج است که متاسفانه نه در دانشگاه و نه در محافل علمی به این وجه شعر پرداخته نمی شود.

       معتقدم برای تاثیر بیشر و بهره گیری از انرژی درمانی آثار ادبی باید معنا گرایی در اولویت باز خوانی  متون نظم ونثر قرار گیرد و یا در مراکز آموزشی و دانشگاه ،به موازات بررسی های سبکی، واژه شناسی ،آرایه های ادبی، نکات دستوری و....بعد معنایی مورد توجه بیشتری واقع گردد زیرا که بعد درمانی یک اثر باکاوش و دریافت معنایی آن امکان پذیر خواهد بود

    باگرامی داشت روزشعروادب فارسی،به روان همه ی شاعران وادیبانی که درگذرگاه تاریک تاریخ ،چراغی ازحس وعشق ودانایی ودرمانگری برافروخته اند،درودمی فرستیم.امیداست بخش های مغفول مانده ی شعروادب فارسی مثل((شعردرمانی))باجدّیّت واهتمام آکادمیکی بازخوانی وتعریف واستفاده شود.                                   

                       در هر مقام بر لبم آوای یا علیست

               سیمای علی (ع) در آثار نیما یوشیج

         علی (ع) امام مهربانی ها و آموزگار عملی ایمان، یقین، حکمت، عبادت، عشق و عدالت است «جر جرداق مسیحی» از زبان همه ی مردم درباره اش نوشت، مادر دهر عقیم است از زادن فرزندی چون علی (ع)

     اولین نتیجه ی مقایسه ی تاریخ و اسطوره شاید این باشد که کاراکترها و حوادث اساطیری از تاریخ بزرگ تر و شگفت انگیز ترند، اساطیر عموماً حیران گاه عقل و عمل و اندیشه اند اما حضرت علی (ع) حقیقی است که در ورای اساطیر قرار دارد و هرگز هیچ کاراکتر اسطوره ای را به جهت عدم جامعیت توان سنجه و قیاس با حقیقی تاریخی به نام علی (ع) نیست و درست از همین نقطه است که آن بزرگ به کشف این عبارت زیبا نایل شد که «علی، حقیقی بر گونه ی اساطیر» (1 )است.

         حضرت علی «مجسمه عدالت و دیانت» بود. «خار در چشم و استخوان در گلو» زندگی کرد. درد دین و درد همنوع او خداگونه بود، رفیع ترین بنای عدل را بنا نهاد. نازکانه ترین چشمه های احساسات مبتنی بر خرد را در حق مظلومین جاری ساخت، طولانی ترین سکوت را به مصلحت دین تحمل کرد.  نغزترین حکمت و معرفت را با «کلکی شیرین سلک»( 2 )بر جای گذاشت، کوبنده ترین و کاری ترین ضربات شمشیر را بر گرده ی کفر فرود آورد و چشم تاریخ را محسور خود ساخت و هنوز که هنوز است عقل و عشق و عرفان در او به چشم تحیر می نگرند. به همین خاطر کم تر آزاده ایست که جذب حضرتش نشده باشد و به وسع خویش، به عظمت ابعاد وجودیش نیندیشیده و لب بر ستایش و منقبت او نگشوده باشد.

         نیما یوشیج هم، مانند اسلاف آزاده و حقیقت نگار خویش در چهار رباعی و یک قطعه، عشق و ارادت خویش را به محضر آن امام همام ابراز می دارد (می دانیم که عشق در آثار نیما مفهومی است و تنها و تنها در مورد حضرت علی (ع) است که به مصداق کشانده می شود. به اضافه ی این که در دفتر یادداشت های روزانه با یک نگرش رئالیته و فرا تاریخی، به قضاوت در مورد حضرت علی (ع) پرداخت که بسیار تأمل برانگیز است جهت اثبات ادعای خویش و ارادت نیما به حضرت علی (ع) ذکر چند نکته از دفتر یادداشت های روزانه را ضروری می دانم.

       اولاً این که احزاب چپ و راستی که در روزگار نیما و شکوفایی و عصیان ادبی او، سعی در جذب و منتسب ساختن نیما به نحله های موسمی خود را داشتند، به ذات اندیشه های او راهی نبرده و رفتارشان ریشه در نیما نشناسی داشت. با توجه به یادداشت های نیما، تحزب محدودیت و مغدوریت آفرین است و قرار گرفتن در پوست گردو. نیما شاعریست که مشرب او نوعی کاربست تو امان روشنفکری و عقلانیت دینی است و انتسابش به کمونیسم، و انواع ایسم های لائیک به استناد آثارش مردود است.

       به عنوان مثال «من بزرگ تر و منزه تر از آنم که توده ای باشم، یعنی یک فرد متفکر محال است که تحت عنوان فلان جوانک که دلال و کارچاق کن دشمن شمالی ماست برود و فکرش را محدود به فکر او کند، این تهمت ها دارد مرا می کشد، من دارم دق می کنم از دست مردم» (3)

        و یا «دلیل عقب ماندگی در زندگی پیشوایان حزب توده اند، می گویند کافر همه را به کیش خود پندارد، احمق ها، خیال می کنند من توده ای هستم» (4).

        ثانیاً مطالعه ی دقیق آثار نیما و مخصوصا‌ً یادداشت های روزانه اش، طرح توطئه ای را خنثی می سازد و آن نسبت ناروا به سیروس طاهباز ـ تدوین گر آثار نیما ـ در جهت ایدئولوژیک معرفی کردن اوست.  

       عده ای به این شایعه و دسیسه دامن زده اند که سیروس طاهباز، جهت ماندگاری نیما در صحنه ی تاریخ و اجتماع، اشعارش را همسوی تفکر حاکم مصادره کرده است و با لطایف الحیل لباس شرعی و ایدئولوژیکی بر قامت آثار و اندیشه های نیما پوشانید در حالی که واقعیت چیز دیگریست و آثار شاعر گواه گویایی است که او هرگز به نقد و نفی دین و مذهب نپرداخته است. و تازه ریشه ی خانوادگی این ارادت را می توان از نامی که برای او انتخاب کرده اند دریافت. علی اسفندیاری.

           پس این که نیما هم در چندین جای آثارش به ذکر و ستایش مولا علی (ع) پرداخت، چندان جای شگفتی نیست لازمه ی آزاد اندیشی و عدالت خواهی جز این چه می تواند باشد؟ به عبارت دیگر اگر شاعر آزاده ای چون نیما، ارادت خود را به آن امام همام علنی و عملی نمی ساخت، جای خرده و شگفتی بود.

       مولا سروده های نیما بیانگر عکس العمل صریح و عالمانه ی او در برهه ای از زمان که دین و مذهب با شعارهای فریبنده و مدرن مآبانه مورد هدف و هجمه قرار گرفته و تغییر بنیادین الگوها در دستور کار قرار گرفته بود، نیز هست.

         نیما در یادداشتی می نویسد «از من می پرسند استالین انسان کبیر است یا حضرت علی (ع) هزار و چند سال گذشته است که بشریت به حضرت علی (ع) افتخار می کند. از استالین چند سال گذشته است، احمق ها نمی دانند تاریخ هم مثل انسان جوانی و پیری دارد، بگذار صد سال از استالین بگذرد (5) و یا «وقتی هزار سال از کسی خوب گفته شد، هرگز آن آدم در یک سال و یک ساعت از بین نمی رود علی (ع) انسان کبیر است بعد از هزار سال باید دید آن که انسان کبیر اسم گرفته است بعد از دویست سال چه خواهد شد» (6) ناگفته پیداست این فرضیه و قضاوت تاریخی به بار ننشست و یکی از کسانی که گاه پوشیده ی این حزب را به باد داد و فروپاشی حتمی الوقوع آن را در اوج اقتدار پیش بینی کرد، نیما یوشیج بود.

     و اینک چهار رباعی و یک قطعه از مولا سروده های نیما را مرور می کنیم با این توضیح که نیما در این نمونه ها هم شاعری اندیشه گراست و چندان به دنبال گزینش وچیدمان امروزی واژه ها نیست و گاه از نظر نحو، ساخمان شعرو...آرکائیک ملال آوری را به نمایش می گذارد. به عبارت دیگر نیما یوشیج در بیشتر رباعیات خود ازنرمش و تجارب زبانی امروز بهره ای نمی گیرد و دقیقاً به همین دلیل در مقایسه با دیگر شاعران معاصر، شانس جذب مخاطب کمتری دارد و رباعیاتش هم ناخواند مانده است.

       آن کس که نه با علی (ع) دل خویش بباخت

    چیزی نشناخت  گر چه بسی چیز شناخت

    در ساخت دلم به هر بدی، لیک دلم

    با آن که بد علی به لب داشت، نساخت

 

     با دانش هر کس از رهی کار بساخت

    در دایره ی سرگشته چو پرگار بتاخت

     رانی اگرم و گر که خواهی بنواخت

     نشناخته رفت آن که علی را نشناخت

 

     محمود علی (ع) عابد و معبود علیست

    وز جمله ی آفریده مقصود علیست

    گفتی که علی که بود؟ فاشت گویم

    بودی به میان نبود ور بود علیست

 

     صد بار شکست و بست و درهم پیوست

    تا نام علی مرا در آیینه ییست

    من بگسلم از تو با جفای تو و لیک

    از مهر علی دلم نخواهد بگسست.

      اگر اثر هر کس را که آینه ی تفکر، اندیشه و جهان بینی او بدانیم این اندیشه های نیما بیانگر عمق اندیشه های مذهبی اوست و خط بطلانی است بر همه ی شایعاتی که تا کنون در مورد نیما مرتکب شده اند. نیما علاوه بر چهار رباعی قطعه ای در مورد حضرت علی(ع) دارد که در ص (579) دیوانش درج شده است. با این مقدمه «مدح مولای متقیان علی (ع) است در روز عید غدیر گفته ام:

        گفتی  ثنای  شاه   ولایت  نکرده ام   

         بیرون ز هر ستایش و حدثنا علیست

       چونش ثنا کنم که ثنا کرده ی خداست

       هر  چند  چون  غلات نگویم ، خدا علیست

       شاهان بسی به حوصله دارند مرتبت

       لیکن چو نیک در نگری پادشاه علیست

       گر  بگذری  ز مرتبه ی  کبریای حق  

       بر صدر دور  زودگذر  کبریا  علیست

       بسیار حکم ها به خطامان  رود ، ولی

      در حق آن که حکم رود بی خطا علیست

      گر بی خود و گر بخود، اینم  ثناش بس

      در  هر  مقام  بر لبم آوای  یا علیست

                   پانوشت:

1-دکتر علی شریعتی

2-مهدی اخوان ثالث

3 ـ برگزیده آثار نیما به کوشش سیروس طاهباز، انتشارات بزرگ مهرـ چاپ اول 1369 ص 215.

4 ـ همان منبع ص 235.

5ـ همان منبع ص 219 .

6ـ‌ همان منبع ص 260 ـ 259 .

                 منابع:

 1 ـ مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز چاپ اول – انتشارات نگاه 1371.

 2 ـ برگزیده آثار نیما به نثرـ به کوشش طاهباز- انتشارات بزرگ مهر چاپ اول 1369.

 

   

 دوغزل

                      تقدیم به پیشگاه مولایم علی (ع)

              امام مهربانی ها

      به نام تو ای آسمانی ترین یا علی

      نماد خدای جهان در زمین یا علی

      صمیمانه تر از تو آیا سروده کسی

     غزل های ایمان و عشق و یقین یا علی؟

     سحر گاه فزت برب چه دیدی ،مگر

    که پیچید در جانت عطری چنین یا علی

     جهان با تمام نگاهش هنوز هم ندید

     به جز تو امیری خرابه نشین یا علی

      سکوت تو گویا تر از ذوالفقار تو بود

     وهمبوی صد خطبه ی آتشین یا علی

      بگو تا ببارد بر این تشنه زار زمین

      هر آنچه تو گفتی به چاه امین یا علی

       همان کودک کوچه های شب کوفه ام

     و  محتاج  لطف تو ای نازنین یا علی

     و ای  کاشکی  مثل آن کودکان کویر

      شوم لحظه ای با شما  همنشین یا علی

       چه  بغض  غریبی گلوی دلم را گرفت

       توانی ندارد غزل بعد از این یا علی

 

          از آن صبح بی خورشید

    دیگر نمی بیند کویر کوفه، مردی را که باران بود

     تنها  رفیق لحظه ی تنهایی اش چاه بیابان بود

      مردی که در آرامش نامش کبوتر لانه می بست

    مردی که ضرب ذوالفقارش گوییا قهر خدایان بود

              مردی که دریایی ترین بود و خدای مهربانی            

 در آستین کوفه اما تیغ زهر آلوده پنهان بود

   این شهر بی شیرازه آری کینه زار کفر آلود

  شهر کر  و کوری که از ادراک مولا ناتوان بود

شهری که آیات رسای سبز قرآن را نفهمید

    شهری که زلف عقل و ایمانش پریشان پریشان بود

     شهری که  تا –فردای بغض کودکانش هم نفهمید

    بین علی ،ویرانه ها وشب  ،چه رازی در میان بود

    از سیل اندوهی که می پیچید در آن صبح بی خورشید

    در چشم های آسمان ،دق مرگی دنیا نمایان بود

   تنها نه نخلستان ز تن می کند شولای شکیبایی

   آه از نهاد چاه می جوشید و دریا رو به پایان بود

    پیچید دنیا را میان هاله ی حیرانی و شرم

    عطر عباراتی که بی تابانه در حال بیان بود

    کوچک  تر از آنیم من و این واژه های  تا ابدلال

    از طرح تصویر علی آیا خدا یا این که انسان بود؟