گرچه باشد سال سال داس ها
در مقدم بهار و درختانی که به هزار زبان در سخنند.
ای غریب آشنای دشت و کوه
ای شکیبای همیشه باشکوه
یادگار سال های تلخ و شور
می بری دل را به رویاهای دور
برگ برگ قصه هایت خواندنی
رقص تو در باد و باران دیدنی
گر چه هر فصلی تماشایی ترین
عشوه هایت جان فریب ودلنشین،
در بهاران دل رباتر می شوی
می روی بالا کبوتر می شوی
شهر در زیباییات گم می شود
کوچه سرشار تبسم می شود
گر چه بی هنگام و دیر آید بهار
لال و لنگ و سر به زیر آید بهار،
گر چه باشد سال، سال داس ها
خشک گردد چشمه ی احساس ها،
باز با لبخند می خوانی سرود
بی حضور حضرت باران و رود
با سبدهایی پر از گل می رسی
دست در آواز بلبل می رسی
درد قُمری راتسلّا می دهی
سار را در قلب خود جا می دهی
شعر می جوشد زسر تا پای تو
مثنوی ساز است مولانای تو
ای حیات تو شگفت انگیزتر
ریشه هایت از تبر هم تیزتر
کاشکی چشمی به تو می دوختیم!
زندگی را از تو می آموختیم.