درخت
گرچه باشد سال سال داسها
به پدرم که با زبان خود میگوید :« درختان با دستهای خالی هم خدای ضیافتاند ».
ای غریب آشنای دشت و کوه
ای شکیبای همیشه باشکوه
یادگار سالهای تلخ و شور
می بری دل را به رویاهای دور
برگ برگ قصه هایت خواندنی
رقص تو در باد و باران دیدنی
گر چه هر فصلی تماشایی ترین
عشوههایت جان فریب و دلنشین،
در بهاران دلرباتر می شوی
می روی بالا کبوتر می شوی
شهر در زیبایی ات گم می شود
کوچه سرشار تبسم می شود
گر چه بی هنگام و دیر آید بهار
لال و لنگ و سر به زیر آید بهار،
گر چه باشد سال، سال داس ها
خشک گردد چشمه ی احساس ها،
باز با لبخند میخوانی سرود
بیحضور حضرت باران و رود
با سبدهایی پُر از گل میرسی
دست در آواز بلبل میرسی
درد قُمری را تسلّا می دهی
سار را در قلب خود جا می دهی
شعر می جوشد ز سر تا پای تو
مثنوی ساز است مولانای تو
ای حیات تو شگفتانگیزتر
ریشههایت از تبر هم تیزتر
کاشکی چشمی به تو میدوختیم!
زندگی را از تو میآموختیم.
تلاجن نام درختچه ای است و در نواحی کوهستانی شمال هم می روید