می شود؟
می شود آیینه ماند و مهربانی کرد، نه؟
ماه بود و نور خود را رایگانی کرد، نه؟
می توان اکنون، همیشه،هر کجا با نام عشق
زندگی را ساده، امّا، آسمانی کرد، نه ؟
می شود در فصل دلتنگی تکانی تازه خورد
در کنار پنجره خانه تکانی کرد، نه ؟
جرعه جرعه تشنگی را سر کشید و سر بلند
سال ها با درد و داغ دل تبانی کرد، نه؟
در همین جنگل، همین شهری که خوابش برده است
پشت هر پاییز و پرچین را کمانی کرد، نه؟
در هیاهوی سکوت این کویر کور و کر
با لبان بسته هم شد، نغمه خوانی کرد، نه؟
کاش می شد بین ما و دل، قراری بر قرار
جان خنجر خورده را مرهم فشانی کرد، نه؟
کاشکی مثل پرستو، آسمانی کشف کرد!
بی گلایه زیستن را هم جهانی کرد، نه؟