پای پنجره

پای هر پنجره ای منتظرت می مانم

و نمی لرزد از این وسوسه ها ایمانم

 

به می آلوده ترین لحظه ی خیّام ، قسم

که تویی جرعه ی مستانه ی هر فنجانم

 

بیت بیت غزل حافظ و مولانا را

هر کجا گوشه ی چشمی به تو شد، می خوانم


گر چه دورم زتو امّا تو به من نزدیکی

برج میلاد غزل های شب تهرانم


نکند - سیب ترینم -که ورق بر گردد

نکند - گندم ناخورده ! - شوی شیطانم

 

گر چه با فاصله در فاصله در فاصله ایم

ته این کوچه تو می مانی ومن می دانم

 

این همه سر به تماشای که بر می گردد؟

من فقط سر به تماشای تو می گردانم

 

مثل باغی که قرار است بخندد ، فردا

زیر خاکستری از حادثه ها پنهانم

 

باید از زلزله هایی که قرار است، نوشت

به جهنّم که شود پاره ی آجر نانم


می شود باز هوای دل من نیمایی

می رسد لحظه ی فوارگی عصیانم

 

هوای تو

در هوای تو چه زیباست مه آلود شدن

 وبه اعجاز غزل های تو داوود شدن!

 

تارسیدن به لب ساحل دریایی تو

سر به هر صخره و سنگی زدن و رود شدن

 

«تو به هر ساز که خواهی بزن و بنوازم»

دل خوشم با دف و گیتار و نی و عود شدن

 

بگذار کوچه به پیچ و خم خود خوش باشد

به تو نزدیک ترم با همه محدود شدن

 

پا به پای همه ی پنجره ها می مانم

منتظر، تا دم ناچاری نابود شدن

شوق و پرهیز


پلکی بزن ، شعری بخوان ، شوری بر انگیز

ای روح مولانایی ام را شمس تبریز

 

ای شانه هایت، شانه هایت، چل ستونم

این روزها ، این لحظه های زلزله خیز

 

شاعر ترین ها را به چالش می کشاند

در چشم تو، رنگین کمان شوق و پرهیز

 

گاهی که می آیی در آغوش خیالم

دستی به دور گردن شعرم بیاویز


آمیزه ی عقل و جنونم سال ها ، من

اما تو تنها جامی از احساس لبریز

 

تو مهربان تر از پری قصه هایی

زیبا تر از گل می شود با تو همه چیز

 

گلدان برای زندگی جای کمی نیست

وقتی مترسک کفر می ورزد به جالیز

 

احساس تلخی دارم  و دست خودم نیست

در های و هوی باد سر گردان پاییز

 

بگذار نیشابور جان من بخندد

اصلا نمی آید به تو فیگور چنگیز

 

ای عطر ناب اتّفاق تازه در تو...

ای روح مولانایی ام را شمس تبریز...