در محضر شاعران بلده
با سلام فصلی از کتاب ( از بلده چه می دانیم ) به ادبیات و شاعران منطقه اختصاص یافته است که چکیده ی آن در ادامه می آیید.
در محضر شاعران منطقه ی بلده
در تبار شناسی بنیان گذاران فرهنگ و تمدن ایرانی - اسلامی، مازنی ها درصد غیر قابل انکاری را به خود اختصاص داده اند و بیش و کم در عرصه ی علوم مختلف، چراغی روشن از پروردگان دامان این خاک پاک، سو سو می زند. اگرچه این نقش و سهم تاکنون به دقّّت واکاوی نشده و ارج و ارزش آن نامکشوف مانده است امّا چیزی از اصل قضیه نمی کاهد. و یقین دارم با فرونشستنن غبار تجاهل و تغافل و حاکمیّت عقلانیّت و اصول علمی در پژوهش های ریز و درشت، این سهم و نقش – اگر چه شاید دور و دیر – نمایانده خواهد شد. با این همه ، بیم فراموشی و موریانه زدگی بسیاری از آثار و اسامی به جهت همان تغافل و تجاهل موروثی تاریخی – هم چنان با من هست و رهایم نمی کند .چرا که از نزدیک شاهد ماجراهایی از این دست بوده و هستم.به قول نیمای خودمان «امدادی ای رفیقان با من»
حضور« ابو سلیک گرگانی» در صدر سرایندگان شعر پارسی،« فخرالدّین اسعد گرگانی» ، خالق نخستین منظومه ی لیریک و غنایی ادب پارسی، «عنصر المعالی» ، خالق اثر ارجمند قابوس نامه، « مرزبان بن رستم »، آفریدگار اثر سترگ مرزبان نامه به زبان تبری، « سراج الدّین قُمری آملی » از شاعران شاخص سبک عراقی ، « طالب آملی» از منظومه های سبک اصفهانی و هندی ،«محمود فدایی مازندرانی» صاحب طولانی ترین ترکیب بند عاشورایی ادب فارسی با بیش از چهار هزار بیت ،« نیما یوشیج » پدر شعر نو فارسی و نماینده ی مدرنیته در شعر معاصر ایران ، « دکتر پرویز ناتل خانلری »زبان شناس وپژوهنده ی کم نظیر علمی و ادبی و استاد بر جسته ی دانشگاه ، « صادق هدایت »، بزرگ ترین و پیچیده ترین نویسنده ی ادبیات داستانی معا صر، محمد زهری، سلمان هراتی ، دکتر حسین خطیبی، دکتر حسن هنرمندی، محمود فلکی، و.... از هزاران استوانه های ارجمند و فراموش نشدنی در عرصه ی ادبیات فارسی اند که آوازه ی آن ها مرز ایالت و ولایت را در نوردیده و اشتهاری ملّی و جهانی یافته اند.
تاکید می کنم که این افراد چهره های شاخص در عرصه ی ادبیات اند و به همین سیرت و صورت در همه ی حوزه های دانش اعم از ریاضی، نجوم، پزشکی ، موسیقی، هنر خوش نویسی، عرفان و ...از خطّه ی مازندران، مردانی بزرگ و سترگی برخاسته اند.
زنده یاد « محمد طاهری شهاب » در اثر پژوهشی خود با عنوان« تاریخ ادبیات مازندران » که به کوشش دکتر زین العابدین درگاهی درسال 1388 منتشر شده است، آماری از افراد شاخص در عرصه های مختلف علم و هنر را ارائه می دهد که ذکر آن خالی از لطف نیست این آمار عبارتند از « مورخ چهارده نفر، ریاضی دان و منجّم، پانزده نفر، عُرفا، بیست و هفت نفر، حکما و فلاسفه، بیست و شش نفر، فقها و محدثین، سی و شش نفر، علمای روحانی معروف، نود و شش نفر، نویسندگان چهل و یک نفر، شعرا دویست و پنجاه و شش نفر از متقدمین و متاخرین، هنر مندان خوش نویس، نه نفر و... » واین آمار محصول تلاش یک نویسنده است و شامل همه ی متقدمین و متاخّرین نمی باشد . به عبارت دیگر به جهت پراگندگی جغرافیایی و احتساب گرایش های پژوهنده و دلایل متعدد دیگر، هرنوع آماری از این دست نسبی و ناقص خواهد بود و شمول و جامعیّت صد در صد را ندارد.و نتیجه این که این آمار بیش از آن چیزی است که ذکر و ارائه شده است.
هم چنین در تذکره ای دیگر به نام «سبوی سخن » از ایرج اصغری در سال 1390 از دویست و هشتاد و هفت شاعر و صاحب آثار ادبی منظوم مازندرانی یاد شده است که متاسفانه این آثر هم در بر دارنده ی تمامی شاعران شاخص و پیشگام مازندرانی نیست .به عنوان نمونه در این اثر از دو سه نفر از شاعران منطقه ی بلده یاد شده است که می تواند مشتی از خروار باشد.
کم نیستند آفریدگان آثاری که بنا به هزار دلیل نتوانسته اند یا نخواسته اند آثار خود را به زیور طبع بیارایند تا همگان را از رایحه ی خوش جان زایه های خویش بهره مند سازند و کم نیستند افرادی که با عمری تلاش و مجاهدات علمی، مجال بروز و ظهور نیافته اند و نیز فراوان است آثاری که در دست وارثان کم توجّه خاک می خورند و خاموش و فراموش می شوند. راقم این سطور، مقاله ی مبسطی در همین راستا در مورد لزوم چاپ دفتر و دیوان « علی خاتمی نوری معروف به علی بن ولی » در سال های گذشته در هفته نامه ی « سور دار» منتشر کردم و اکنون این ضرورت را در مورد آثار ایشان و دیوان فاخر زنده یاد « محمد تقی رفیعی نوری » که شخصا چند سالی سعادت حضور در محضر ایشان را داشته و از نزدیک با کم و کیف آثارش آشنا هستم ،عاجزانه استدعا دارم .و هم نفس با مولانا می گویم .
گرچه مقصود از کتاب آن فن بود
گرتواش بالش کنی هم می شود
لیک از او مقصود این بالش نبود
علم بود و دانش و ارشاد و سود...
شنیده ها حاکی است اخلاف علی بن ولی چند نمونه از مدایح و مرّاثی او را در جزواتی منتشر کرده ا ند که اصلا در حدّ و شان مقام شاعرانه ی او نیست و من دلیل اصلی این بی توجّهی را عدم درک درست ضرورت زما نه و جایگاه شاعرانگی علی بن ولی در میان شاعران آیینی مازندران و ایران می دانم و امیدوارم این ضرورت تاریخی در مورد این دو شاعر شاخص منطقه تحقق یابد که کمترین فایده ی آن تقدیم دو دیوان شعر فاخر به گنجینه ی گرانسنگ ادب فارسی است.
تاخیرتاریخی ما چیزی نیست که انکارش کنیم ویا با دلایلی پوشالی آن را توجیه نماییم . معتقدم تشکیل انجمنی علاقه مند با پشتوانه ی مالی مورد نیاز جهت پژوهشی عالمانه و قابل استناد از ضروریات پژوهشی استان و منطقه ی بلده است.که همّت مسولین دلسوز فرهنگی و یا خادمان گمنام علم و ادب و فرهنگ را می طلبد.
متاسفانه تتبعی جدّی در پیرامون چهره های علمی و ادبی منطقه ی بلده صورت نگرفته است امّا آنچه از تواریخ و تذکره بر می آید . منطقه ی بلده و درّه ی ییلاقی نور یکی از مناطق فرهنگ پرور و دانش خیز مازندران بوده است و سهم عمده ای به لحاظ پروردن چهره های شاخص فرهنگی در میان آبادی های شهر و روستاهای مازندران به خود اختصاص داده است که سه نمونه ی شاخص آن در روزگار معاصرعبارتند از نیما یوشیج ، غلامحسین بنان، و دکتر غلامحسین صدیقی و...
این جانب در یک اثر پژوهشی دانشگاهی که در سال های گذشته توفیق انجام آن را یافته و به شناختنامه ومعرّفی شاعران سرزمین نور و مورفولوژی آثار آن ها با مراجعه به تذکره های متفاوت، تحقیقات کتابخانه ای، تحقیقات میدانی و حضوری پرداخته ام و محضر تعدادی از آنها را درک کرده ام و لذت مصاحبت کسانی چون سیروس طاهباز و محمد تقی رفیعی را هرگز فراموش نخواهم کرد.
در تواریخ و تذکره ها افراد زیادی با لقب یا فامیلی نوری مذکورند. این که آیا همه ی آنان از سر زمین نور هستند، جای تردید است و هیچ قطعیتی در این باره وجود ندارد و دیگر این که چه تعداد از این افراد مشخصا از آبادی های منطقه ی بلده اند، کاری دشوار تر است و باید با احتیاطی بیشتر سخن گفت. چرا که آدرس اشتباه سر از ناکجاآبادی درمی آورد که هزینه و تاوان شکننده و سنگینی خواهد داشت. متاسفانه بسیاری از افراد به جهت تعصبات قومی و ولایتی، چنین خطاهایی رامرتکب شده اند که در برخی از کتب و سایت ها موجود است. و به هیچ عنوان در تحقیقات علمی قابل استناد و استفاده نیستند.
امّا آنچه که این حقیر در گذر زمان و تتبعات مختلف یافته و بدون دغدغه ی « مکان و مکین» اسامی آنان را اعلام می کنم به شرح زیر است. چنان که ذکرشد. لیست شاعران منطقه ی بلده طولانی تر از این خواهد بود اما به دو دلیل روشن چنین است .
یکی این که اشراف لازم بر همه ی کسانی که در عرصه ی شعری تلاش می کنند به جهت مهاجرت وپراکندگی زیست محیطی و مخدوش شدن عقبه ی موطنی را نداریم و دیگر این که در مورد متقّدمین به جهت عدم وجود « اتوبیوگرافی » و مشخص نبودن نقطه ی دقیق زایش و رویش و بالش و میلاد و مرگ با احتیاط ویژه سخن می گویم.
آنچه در ذیل می آید اسامی شاعران منطقه ی بلده است که یا آثاری منتشر کرده اند و یا نام ونشان و آثاری از آن ها در تذکره ها و جُنگ های ادبی موجود است و در مورد زادگاه، زیستگاه و نسل و نسب آن ها به منطقه ی بلده تردیدی نیست
1-علی اسفند یاری« نیما یوشیج » ازیوش 1338-1276 »
2- محتشم السلطنه ی اسفند یاری « سیاستمدار و شاعر از یوش،1323 -1246 »
3- مرتضی توکلی ، « نورالدین، از دونای علیا، تولد 1313 ه.ش »
4- فتح الله خسروی « معلم و شاعر ، از نج ، 1375-1297 »
5-علی حاتمی نوری« علی بن ولی، معلم و شاعر برجسته ی آیینی، از پیل، 1351-1286 »
6- شیخ محمد باقر سلطان احمدی،کوکب ثانی، « عالم دینی و شاعر اهل بیت، از بلده 1373-1304 »
7- علی اکبر توکلی نوری ، « دونای علیا ، وفات 1359 »
8- دکتر حسین خطیبی نوری «شاعر ، نویسنده و استاد برجسته ی دانشگاه ، از بردون، 1295-1381
9- محمد تقی رفیعی نوری « معلم و شاعر ، از پیل، 1310-1380»
10- زین العابدین شاه حسینی ، «از اوزکلا، وفات 1324 »
11-محمد رضا عمید نوری ، « معلم ، شاعر ، صاحب مجموعه ی گلزار ادب، از ناحیه »
12- نیّر نوری،« غلامحسین کیا حسینی » صاحب دیوان شعر و هشت اثر دیگراز بلده، 1206 ا-1306 »
13- بیژن خسروی ،« شاعر و نویسنده ، از نج تولد 1345 »
14-حمزه رفیعی، « شاعر از پیل ، تولد 1334 »
15 - حمید رضا عباسی مقدم ،« شاعر ، از نج، 1341 »
16- مشرق نوری، « شاعر ، از بلده ، تولد 1238 ه.ق وفات 13110شمسی »
17-علی برزگر ، معلم ، خوش نویس و خطاط و شاعر ، از نج ، تولد 1350 »
18- نصر الله سلطان احمدی ، « کوکب ثالث ، از بلده ، تولد، »
19- جمال شهران، «شاعر و ژورنالیست، از بردون، 1300- 1358 »
20- خرد نوری ، «میرزاعلی مردان ، از بلده، فات 1098 »
21- عبدالله بهزادی، «شاعر، پزشک وسیاستمدار،از یالرود، 1305-1355 » سراینده ی شعر معروف سرود بهاران با مطلع:
«هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید پرستو به بازگشت زد نغمه ی امید...»
23- شیخ حسن ملا معروف به عاجز نائیج،۱۲۲۵تا ۱۲۳۰ - ۱۳۳۰ از ناحیه
24- رضا بهزادی،شاعر و مداح و مرثیه سرا، تولد 1363-1297
25- افشین اعلا، شاعر ونویسنده،1348، میناک
26_ جعفر محدث، شاعر و محقق، 1322، روستای پیل
27- عباس حسن پور « شیون نوری، شاعر و نویسنده و پژوهشگر ، از نج ، 1349 »و...
قبل از ارائه ی نمونه ی اشعار از برخی از شاعران ذکر چند نکته را ضروری می دانم
نخست این که این لیست به هیچ وجه جامع نیست ازآنجایی که گامی نخست است امید وارم موجب فتح بابی شود و صاحبان و وارثان آثار خود را بهتر و بیشتر به هم ولایتی های خود بشناسانند و نویسنده ی این مقاله را در تکمیل« تذکره ی شاعران نور و بلده » یاری نمایند.
ودیگر این که در این گام هدف فهرست کردن و شماره کردن صاحبان آثار شعری است بدون در نظر کرفتن کمّیِت ها و کیفیّت ها و غث و سمین فرمیک و مضمونی آثار وگرنه حساب کسی مثل نیما یوشیج که چهره ای جهانی است و تمام عمر خویش را صرف سرودن و تعالی ادب ایران کرد از من و شاعرانی چون من جداست .
ودیگر این که در میان چهره های ادبی منطقه ی بلده و حتی استان تعداد شاعران زن کلاسیک و متقدم بسیار نادر است واز این منظر، ادبیات منطقه، ادبیاتی مذکر و فالوسنتریک و نرینه محور است. در منابع معتبر تعداد زنان شاعر مازندرانی را کمتر از تعداد انگشتان دست نوشته اند . در منلع معتبری چون تاریخ ادبیات مازندران اسامی شاعران زن عبارتند از:« ستی النسا بیگم، خواهر طالب آملی، عصر صفوی، ایران داوری ساروی، طلعت بابلی،عذرا کشاورزبابلی و ماه منظر سواد کوهی .در شعر شاعران نامبرده مثل سروده های پروین اعتصامی، تهی از اختصاصات ادبی – هنری زنانه است.
پیشکسوت شاعران زن در سرزمین نور، بانویی است به نام نیره ی میر فخرایی( 1370 - 1299) شاعر و مترجمی توانا که برای نخستین بار در میان بانوان ایرانی جایزه ی فرهنگی یونسکو را دریافت کرد.
نام نیره ی میر فخرایی متاسفانه در منابع معتبر مازندران مثل تاریخ ادبیات طاهری شهاب و سبوی سخن نیامده است .راقم این سطور برای نخستین بار شاید در سال 1383 مقاله ای با عنوان « گرد آفریدی که تو بودی» به شرح بیوگرافی و تحلیل ساختاری چند اثر او از جمله شعر معروف و ستایش بر انگیز « وطن من » پرداخته ام.
« سیمون دوبوار» نویسنده ی فرانسوی معتقد است « ما زن و مرد متولد می شویم اما با عملکرد فرهنگ به مونث یا مذکر تبدیل می گردیم» معنی حرف دوبوار این است، که آن چه نگذاشت رودخانه ی احساس و اندیشه ی زنانه ی هنرمندان زن جاری شود ( در نوع نگاه و کلمات، نحوه ی کاربرد و بسامد واژگان و ...) دلایلی فرهنگی، اجتماعی، تاریخی، اقلیمی و... دارد.
نخستین دلیل تاریخ و فرهنگ مذکر ما چنان که گفته شد، غلبه ی مردسالاری و نرینه محوری است که باعث پس روی یا انفعال زنان از حضور درعرصه ی به اصطلاح فرهنگی و بروز احساسات و درونیات مختص خود، شده است.
و دلیل مهم دیگر که می تواند سندی از نستوهی و وظیفه شناسی دیکته نشده ی زنان هنرور این مملکت تلقی شود، حضور به موقع آنان در دقایق اضطراب این مرز و بوم می باشد. بدین معنی که کشوری که به دلایل تاریخی، جغرافیایی و استراتژیکی اش ، هرگز خواب راحتی را به چشم خود ندید وملتی که در تمامی عمر خویش ، پا در رکاب ، به دنبال دفع پاتک و ایلغار اهریمنان بود و زنانی که خود بنا به وظیفه انسانی و ناسیونالیستی و ... جای خالی میدان های رزم را پر کرده اند، چگونه بساط بزم برپا سازند.
بنا براین اگر زن صاحب قلمی در این عرصه های خون و خطر، به مشق احساسات نازکانه ی خود نپرداخت و همنوا و هم رکاب با مردانش به دفاع از مام میهن پرداخت ، نه تنها ایرادی در میانه نیست بلکه عین مسئولیت و تعهد هنرورانه ی اوست.
با این مقدمه باید بگویم، نیره ی میرفخرایی، به گواهی آثارش ازجمله ی این زنان است که تحت تاثیر آن فرهنگ و این جبر تاریخی، خالق آثاری مردانه است. در قطعه ای که از او خواهیم خواند، میرفخرایی یادواره ی برخی از زنان ورجاوند شاه نامه است که گیسوان راکلاف کرده در کلاه، مجال هر نوع جولان اهریمن را می رباید و به دفاع از کیان خویش می پردازد.
قطعه ی « وطن من » از جمله ی مردانه ترین شعرهای زن ایرانیست که به جهت لحن حماسی، وزن و پردازش حسی – انتزاعی دارای پتانسیلی بالاست و می تواند نمونه ای عالی از اشعار وطنی تلقی گردد.
اگر چه با پاره ای از واژگان می توان به زن بودن خالق این اثر پی برد اما آن چه که درنگاه نخست متبلور می شود غیرت، شهامت ، صداقت ، وفای به عهد، اتکای به نفس، آری ها و نه های« ژاندارک» گونه است.
میر فخرایی در این اثر با سرزمینش به گفت وگو می نشینند، محنت ها و محبت هایش را واگویه می کند، دوست می دارد، عشق می ورزد، مهر می کارد، وطن ر ا فقط برای خودش نمی خواهد اما خودش را فقط برای وطنش می خواهد و هیچ جایی دلپذیرتر از وطنش نیست. نه در خاک و نه در افلاک.
وطن من
ای خاک نیاکان من ای مهد دلیران
ای مفخر تاریخ کهن، ای وطن من
از روزازل مهر تو با شیردرون شد
با جان برود مهر تو بیرون ز تن من
از بام تو هرگزنکشم پر سوی افلاک
محکم شده در دام وفایت رسن من
پرداخته و ساخته از تربیت توست
آداب و قوانین و رسوم و سنن من
این جا هنر آموختم و قدر شناسم
رنجی که تو بردی پی آموختن من
بیگانه گرم خویش بخواند ، نتواند
از یاد وطن دورکند خویشتن من
گر قطعه ای ازخاک توافتد به کف غیر
سر پنجه ی غیرت بدرد پیرهن من
از زن نشناسی تو به جز خنجرمژگان
ای خصم ! بیندیش ز خنجرزدن من
ای باغ وطن،ای همه سوسن،همه نسرین
ای بوی خوشت،عطر گل و یاسمن من
در بزم تو با جامه ی زیبای عروسان
بستند به گل، زلف شکن در شکن من
چون بافته شد پیرهن بخت من این جا
باید که در این خاک ببوسد کفن من
ونتیجه این که تا چند دهه ی قبل تعداد شاعران زن در مازندران بسیار محدود بود و از میان تعداد اندک شناخته شده، شعر و سروده های آنان صبغه ای کاملا مردانه دارد.این وجه در شعر وطنی خانم « ایران داوری» ساروی که در صفحه ی 722 تاریخ ادبیات مازندران آمده،کاملا نمایان و مشترک است.
دیگر این که به جز نیما مجموعه آثار محمد رضا عمید نوری با عنوان « گلزارادب» ،و سروده های شهران در دو دفتر با عنوان« رقص ساحل » و « بارگاه خیال » و از شیون نوری یک اثر با عنوان « این شعر درخت خواهد شد » به زیور طبع آراسته شده است .
از میان افراد مذکور پس از نیما ، جمال شهران ، محمد تقی رفیعی نوری ، و علی بن ولی از چهره های پرکارادبی منطقه ی بلده اند و صاحب آثاری فاخر و اثر گذار . مجددا از وارثان آثار، متموّلین و متولیان فرهنگی تقاضا می شود به چاپ و نشر دفتر و دیوان آن ها بپردازند قبل از این که این آثار بیش از این در محاق فراموشی و تبعید قرار گیرند.
ودیگر این که از میان شاعران مذکور جمال شهران، بیژن خسروی و شیون نوری از جمله ی کسانی هستند که به مکتب نیمایی و مکاتب شعری پس از او رغبت نشان داده و آثاری در فرمهای نوین ونیمایی ارائه کرداه اند بنابراین به گواهی آثار موجود، غالب شاعران منطقه ی بلده شاعرانی کلاسیک در عرصه ی فرم ، سازه ها ساخت و بافت و مضمون و محتوا هستند.
وآخرین نکته این که به علّت حضور و استمرار طلانی علویان در مازندران و ارادت قلبی مازنی ها به مولا و مقتدای خود حضرت علی«ع» به لحاظ ممضمونی ، شعر آیینی و مذهبی که رویکردی مدیحه سرایانه دارد ، رتبه ی نخست را در میان شاعران متقدّم مازندران و به تبع شاعران منطقه ی بلده راداراست به طوری که مجموعه ی شعر علوی سرایان منطقه ی بلده می تواند به عنوان اثری قابل ملاحظه و ارزشمند جمع آوری و ارائه گردد
داروگ / « نیما یوشیج »
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه
گرچه می گویند :«می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران»
قاصد روزان ابری، داروگ کی می رسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من
که ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد
- چون دل یاران که در هجران یاران –
قاصد روزان ابری ، داروگ کی می رسد باران؟
مادر / « مرتضی توکلی »
سر و جانم فدای جان مادر
که پر مهر است بس دامان مادر
دلم خواهد ببوسد هر شب و روز
سر و دست و لب و دندان مادر
که شکست؟ / « بیژن خسروی »
همسفر پای شکیبایی مارا که شکست
دل شوریده ی دریایی ما را که شکست؟
چه کسی نقش تبر تیشه بر این ریشه نهاد
قامت راسخ و افرایی ما را که شکست؟
خلت آشوبی ما از نفس شوم که بود
چینی نازک تنهایی ما را که شکست؟
غم این خفته ی چند از چه به جانها افتاد
خواب چشم تر نیمایی ما را که شکست؟
ای که... « محمد رضا عمید نوری »
ای که از علم غره ای، هشدار
که تورا با عمل بود مقدار
عالم بی عمل بود در دهر
چون حماری که یحمل الاسفار
امیدی که داشتم « محمد تقی رفیعی نوری »
به دل امید بهاری که داشتم ، دارم
هنوز عهد و قراری که داشتم ، دارم
گمان مدار که عشقت زسر برون رفتست
به دوش خاطره باری که داشتم ، دارم
تمام رهگذرانند با خبر که هنوز
به کوچه ی تو گذاری که داشتم، دارم
ز وصل تو همه بردند بهره، امّا من
زهجر، ناله ی زاری که داشتم، دارم
مرا دهند به وصلت، ُمدام دلداری
امید عشق و کناری که داشتم، دارم
بدین امید که بر روی من زنی لبخند
به سینه شوق دیاری که داشتم ، دارم
زحال و روز «رفیعی» چه پرسشی داری؟
جدا ز تو شب تاری که داشتم، دارم
دل / « مشرق نوری »
مرا تا کار در دست دل افتاد
همه کارم زدستش مشکل افتاد
بگفتم مقصدم دیدار یار است
ندانستم دل از وی غافل افتاد
با تو سر مستم / « علی بن ولی »
ای درخشان از جمالت آفتاب
آفتاب از روی ماهت در حجاب
آفتاب و ماه زیبا نیستند
از رخ زیبا، تو گر گیری نقاب
دل چو یوسف می بری از عام و خاص
می ربایی صبر و تاب از شیخ و شاب
وصف عشقت در کتاب عشق من
می نگنجد با هزاران فصل و باب
ُملک جان در قبضه ی تسخیر توست
خواهی ار آباد آن را یا خراب
هم به من نزدیک و هم دوری زمن
هم به بیداریت بینم هم به خواب
از تو مجنونم ، نه من دیوانه ام
با تو سرمستم، نه با جام شراب
بی تو آرام و سکون درخاطرم
فی المثل مانند غربال است و آب
رخصتی ده تا با تو بنشینم دمی
تا فرو بنشانم از دل التهاب
من تورا جاوید خواهم زندگی
تو چرا در کُشتنم داری شتاب
تا کجا پویی ره جور و ستم
تا کی ات با من سر قهر و عتاب
دل نوازی، جان گدازی، دلبری
ان هذا عندنا شی عُجاب
«نوری» این الهام از سعدی گرفت
ماه رویا، روی خود از من متاب
مظهر ذات الهی / « شیخ محمد باقر سلطان احمدی»
مظهر ذات الهی ، حجت یزدان علیست
بهترین مخلوق خالق، فخر انس و جان علیست
علم الاسما آدم عنده علم الکتاب
علم الانسان ما لم یعلم قرآن علیست
هشت باب و هفت طاق و چهار رکن و شش جهت
نه رواق وهفت اختر، نیّر تابان علیست
آن که از بیم نهیبش، زهره اش می باختشیر
گر یتیمی را بدیدی می شدیلرزان علیست
بینوایان را پدر یا چون برادر مهربان
ددمندان را دوای درد بی درمان علیست
بود در شب ها مسیرش کلبه ی بیچارگان
همدم درویش و مسکینان و درویشان علیست
آن که از بهر یتیمان و مساکین و فقیر
می برد هر شب غذا ، خرما و آب و نان علیست
مقتدایی را که بگذارند نزد قاتلش
کاسه ی شیر از عطوفت می دهد فرمان علیست
می کند هر دم اشارت مهربانی با اسیر
کیست با قاتل نماید این همه احسان علیست
آن که قاتل راکند بیدار بهر کشتنش
چون به سر داردهوای دیدن جانان علیست
آن که جای مصطفی خوابید در لیل المبیت
می کند ایثار در راه پیمبر، جان علیست
آن که ضرب تیغ تیزش در پی احیای دین
با عبادت های انس و جن بود میزان علیست
چون ملایک را خدادر آسمان ها آفرید
آن ملک کاندر زمین بُد صورت انسان علیست
یوم اکملت لکم دین و علیکم نعمتی
دین و ایمان و نماز و روزه و قرآن علیست
لنگه کفشی بود در نزدش برابر با جهان
کیست دنیا را فروشد این چنین ،ارزان علیست
جسم بی جان گند آید، جان بود، مهر علی
زینت تن جان بود،جان همه جانان علیست
آن که کس نشناخت او را جز خداوند و رسول
«کوکب ثانی»بگو واضح، همانا آن علیست
بی وفایی / « نیّر نوری »
تا اسیر زلف دلبر گشته ایم
از پریشانی زجان برگشته ایم
در بنی آدم وفاداری نبود
ما جهانی را سراسر گشته ایم
زاهد ار معمور با زهد وریاست
ماخراب از جام و ساغر گشته ایم
زان دولب یک بوسه ای دارم طلب
طالب قند مکرر گشته ایم
هم چو غواص از غم لعل لبت
در محیط غم شناور گشته ایم
هیچ دانی حال ما،یا گویمت
در غم عشقت سمندر گشته ایم
گفت « نّیر» ما و مجنون در جهان
او زهجر وما زغم بر گشته ایم
در ثنای علی/ جعفر محدّث
ای خوش آن کس که در ثنای علی
خوش سراید سخن برای علی
وی خوش آن کس که دارد اندر دل
مهر پیغمبر و ولای علی
باده ای نوش کن زساغر عشق
تا به حق بشنوی ندای علی
خیل قدّوسیان به ساحت عرش
نغمه خوان از پی نوای علی
شد بلند از فرشتگان تکبیر
زمناجات دل ربای علی
ظلمت شب گواه سرّ خداست
چون که بشنید ناله های علی
محرم راز شیر بیشه ی حق
هیچ کس نیست جز خدای علی
تن خاکی عدوی جان بودی
ورنه در خاک نیست جای علی
دست حق جامه ای زجود و کرم
دوخت بر قامت رسای علی
در مقام عدالت و تقوی
نرسد هیچ کس به پای علی
خفته گاه خطر به جای نبی
شمه ای باشد از وفای علی
گره از کار بسته نگشاید
جز دو دست گره گشای علی
دل شیران شکافت گاه نبرد
تیغ خون ریز برقزای علی
لیک وقت نوازش ایتام
زار بگریست دیده های علی
تا بخوابنددیدگان یتیم
کی رَود خواب چشم های علی !
پادشاهست، قطب دین، امّا
کلبه ی کوچکی سرای علی
نان خشک جوین بود دائم
به خدای جهان غذای علی
شد به محراب حق به خون رنگین
چهر پاک خدا نمای علی
گشته ناحق شهید و خون خدای
چکد از تارک همای علی
مسجد کوفه نشنود دیگر
باز آن صوت جان فزای علی
خوان محدّث حدیث شان شهی
که شهان جهانند گدای علی
به دنبال زندگی / « جمال شهران »
یک چشم داشت
بی نور تر ز اختر لرزان صبحدم
پژمرده و دل شکسته تر از سایه های غم
بی رنگ هم چوچهره ی مه در نگاه صبح
افسرده هم چو چشم سحرگه به راه صبح
بنشسته در غبار و فتاده به گوشه ای
چون حبه ای شکسته، گسسته ز خوشه ای
یک دست داشت
دستی که بود کوته و پر چین و پر چروک
با گوشت های ریخته و با استخوان پوک
با مفصلی شکسته و با ناخنی کبود
بگسیخته ز هر طرفی تار آن زپود
یک پای داشت
پایی که بود بسته و زخمین و درد ناک
چون لاشه ای پر آبله ، افتاده روی خاک
جاییش زخم زنده و جاییش مرده خون
انگشت آن فتاده و رگ های آن برون
یک چشم داشت
یک پا و دست داشت
امّا نبود به دنبال خواری و بندگی
باسینه می خزید به دنبال زندگی
آشفته بازار دنیا« علی برزگر»
مردم شهر چرا این همه بد اخلاقند
مگراین طایفه از سوی پدر ها عاقند
بدعنق، ازچه سبب حوصله شان سر رفته
مغزشان خالی واز سوی شکم بس چاقند
مادران شوی رها کرده ، پسرباز شدند
دختران بهرپسرها زچه با انفاقند
من گمان نه ، که یقین داشته ام این مردم
تشنه ی خال وخط ودر پی سیمین ساقند
نوجوانان وجوانان چوکه داماد شوند
همه درخانه ی مادرزن خود اتراقند
دزدی وکینه سرکوچه وفور است وحراج
اعتماد وخوشی اما چقدر قاچاقند
خصلت بارز این طایفه می دانی چیست
موقع مسخره کردن ، متلک ، خّلا قند
نام قرآن چو بری از کسلی می میرند
بهرخیرات شب جمعه ولی قبراقند
هرکه با جنس شرارت زده سمساری ها
کاسبا در پی اسقاطی وهم اوراقند
کوچه بن بست اگربود خیابان شده است
مردمش لیک به کوته نظری ها طاقند
اینطرف پاتق عشقست ومحبّت بخدا
هرچه هم نابغه بینی همه از ییلاقند
من دهاتی ترم وبیشترت دارم دوست
دیگران هم مگر اینگونه ترا مشتاقند
اهل ده گرچه سیا سوخته باشند بدان
بهرهردرد که فکرش بکنی تریاقند
ای غزل حوصله کردی دم تو گرم ولی
پا بدین سو مزن اینجا همگان قلتاقند
شعر تازه / « دکترعبد الله بهزادی»
شعر باید گفت و شعر تازه گفت
شعر خوش آهنگ و خوش اندازه گفت
تازگی ربطی ندارد بازمان
تازه آن باشد که ماند جاودان
کهنه ی دیروز اگر زیبا بود
تازه هم امروز و هم فردا بود
تازه آن باشد که از دل سر زند
با دو بال ویژه ی خود پر زند
حرف تو مفت است اگر از دیگری است
مفت خوردن از جنون یا از خری است
ماه اگر داس است حافظ گفته است
گر تو گویی، داس تو خواهد شکست
چیز دیگر را به مه مانند کن
یا به داست چیز دیگر بند کن
یا اگر چون سرو سویت عازم است
زیر پایت نردبانی لازم است
ای بسا دیوان سنگین و کلفت
که پُر است از فکر پوچ وحرف مفت
راه خود جوی و مکن تقلید کس
ز پریدن کبک کی گردد مگس!
امام حسین(ع) / « دکتر عبد الله بهزادی»
والا ترین مجاهد راه شرف تویی
تا کوی دوست ره سپر جان به کف تویی
شمس مدینه، میر شهیدان کربلا
پور خَلَف، سلاله ی شاه نجف تویی
جوینده را مطاف سعادت، مزار تو
پوینده را به راه حقیقت هدف تویی
سیراب شد نهال شریعت زخون تو
زین ره به خون عزّ خدا، متّصف تویی
ای دُرّ پُر بها، صدفت خاک کربلا
چون گوهری غنوده به کُنج صدف تویی
ایثار بی مثال تو ممتاز ذات توست
زان جوهر جلالت و عین شرف تویی
من بیمناک و مضطرب از کار خویشتن
آن مهربان که گوشه زندلا تَخَف تویی ...
وصیّت/ « گزیده ای از وصیت نامه ی منظوم«عاجز»
وصیت کند «عاجز» دل فـــــــــــگار
به احباب و اقوام و اهل دیار
چه من بگذرم زین جهان خراب
کشم رخت از این عالم التهاب
گریبان گشایید ومحزون شوید
به فکر من زار و دل خون شوید
عماری بیاریــــد با اشک و آه
بپوشید بر آن عمار ی سیاه
کشیدم برون ازحرم با خروش
گذاریدم اندر عماری به دوش
جلوی عماری به آهنگ و غم
بیــــارید شیپــــور و طبل الم
پس آنگه کشیدم به شور و نوا
به ماتــــــم سرای شه کربلا
گذاریدم آنجا به یک ساعتـــی
که در کوی جانان کنم راحتی
عزیزان من با دلی پر زتف
بــه دورم درآیید ازهر طرف
مراثی بخوانید با شور و شین
کـــه من عاشقم برعزای حسین
بنالید با نـــاله ی زار وزار
بــــــگـرییـــــد مانند ابر بـهار
تنم را معطر ز اشــک عزا
بسازید و سازیدم از غم، رها
ز کلک نبوّت به امداد من
شهـــادت نویسید براین کفن
گذاریدم اندر کــفـن تربتــــــی
که دارم به خاک لحد وحشتی
زبعد قـــنوتم ازآن خاک پاک
گذاریدم اندر دل تیره خاک
یکی مهر و تسبیح از کربلا
به قــبرم گذارید بهر صفا
زمانی که تلــقـیــن بنا می کنید
مرا با خدا آشنا می کنید
پس آنگه به فرمان رب احـــــد
به قبرم بپـیـچید سنگ لحـــد
الهی به عز و جلال حسین(ع)
بـــه آه دل پر مــــلال حسین
درآنجا که نبود ره باز و پس
خدایــــا به فریـــــــاد «عاجز »برس...
باد صبا/ « رضا بهزادی»
آمد از باد صبا مژده که فروردین است
نوبت خرّمی لاله و هم نسرین است
دُرفشان ابر بهاریست به طرف بستان
کام مجموع نباتات از اوشیرین است
شد مصفّا در و دشت و چمن از لاله و گل
چون سر زلف عروسان چمن پُر چین است
بوی گل ها و ریاحین َوَزد از خطّ شمال
یا که مُشک ختن و عنبر شهر چین است
دارد آهنگ نوا، در صفتِ گل، بلبل
بر سر شاخه ی گل با جگری خونین است
اوکند وصف گل و غنچه به بالای درخت
لیک این بلبل گوینده که در پایین است
نام وی هست «رضا » و لقبش « بهزادی»
لب او باز به گفتار و دلش غمگین است
گر کند صبر به تلخیّ جهان یک چندی
صبر تلخ است و لیکن َبرِ او شیرین است.
شناخت نامه/ « عباس حسن پور، شیون نوری»
اصلا شمالی ام
به جان آن همه اسب و این همه آهن
به جان آن همه دقایقی که قرار بود عاشقانه ....
امّا نشد.
تمام تنفسم
طعم علف و البرز می دهد
بوی شالی و شوکا
هراز و هزار راه نارفته
جنگلی جنون
مرا به کوه می کشد هرروز
کافی شاپ من زیر درخت بیدی در دامن دماوند
با رندانی که
ف نگفته تا فریمان می روند
فال فروغ می گیرند و فکر می کنند به آیه های زمینی اش
چنان با صخره می آمیزند که «بوگاتی» درسوپر اتوبانهای « مونترال»
با بحث های داغ سی یا 30
اینجا به درخت می گویند دار
شب های ستاره چینی و «آسنی»
وقت رسید ن ما را هیچ ساعتی هم نمی داند
حتی ّ مادرم
که قول داده ام بچه ی خوبی باشم.
سالی
دوازده بار، غرق می شوم در خاطرات دریایی
همیشه کسی در من خواب درخت شدن می بیند .
دلخوش به دور بینی نیما
«....بر بسیط خطه ی آرام
می خواند خروس از دور
می گریزد شب،
صبح می آید ...»
باور نمی کنید ؟
نیم عمر خود را در کنار شما
وتمام آن را در راه و ررویا زندگی کردم
بی آبخاک و آتشباد
و
پ
ر
ت
شدم از وهمی به وهمی دیگر ؟
این افت و خیز دلار
سیاهی آفریقا
تک های طالبان
مرگ مشکوک دلفین ها
و زنانگی جهان را یایانی نیست.
قبلا
گفته بودم جایی
جای « شیون نوری»
مرا شهید اضطراب زمانه صدایم کنی
بد نیست.
بانوی بارانی/ « عباس حسن پور»
ای مانده روی دست هایت رنج شالی
آهوی دریا چشم چالاک شمالی
دریای چشمان تو ، اقیانوس آرام
آواز تو تندیس زیبای زلالی
لبخند تو رشک هوای بعد باران
« بادا تمام لحظه هایت پرتغالی»
تنها خزر آشفته ی گیسوی تو نیست
حتّی خیال بیدل و خواب غزالی
بوی بهار دامنت را منتشر کن
در رقص با پروانه های این حوالی
تقویم و تکرارش دروغ تازه ای نیست
باور مکن مرگ خدای خشکسالی
ای کاش می دیدی که پامال چه رقصی است
رنجی که می بردی به پای دار قالی
گُرد آفریدی های تو، بانوی باران !
هرگز نمی آید به چشم این اهالی
سال هزار و سیصد و... ویروس تردید
سال هزار و سیصد و... از عشق خالی
در سوگ مادر« افشین اعلا»
تازگی ها دفترم خالی ست
شعر ها دیگر سراغم را نمی گیرند
واژه هایم لال
سطرها آب دهان مرده را مانند
خودنویسم گرچه مالامال
جوهرم خالی ست؛
چون که جای مادرم خالی ست
صبح ها در ازدحام این همه آدم
سایه های روشن و خاموش
این همه چشم و دهان و گوش؛
باز هم حس می کنم دور و برم خالی ست
چون که جای مادرم خالی ست
ظهر ها در خانه همچون روح سرگردان
می کشم هر سو سرک؛
چیزی نمی یابم
گاه می گریم
گاه می خوابم
گاه گاهی شانه هایم می شود سنگین
رفته شاید دخترم باز از سر و کول پدر، بالا
یا نه، شاید ضربه دست زنم باشد
خسته از پرسیدن حالم
هم ز پاسخ های سربالا...
یک نفر گاهی به دستم، استکانی می دهد
می نوشمش، شاید
چای تلخی یا شرابی خوشگوار است این
سایه ای بر سفره می لغزد
می خورم، شاید ناهار است این
بعد از آن وا می روم بر صندلی، امّا
صندلی از پیکرم خالی ست؛
چون که جای مادرم خالی ست
عصرها، تکارار یک کابوس
در حیاط پشت خانه، روی رخت آویز
چادری گلدار می رقصد
یک نفر در گوش من می خواند این آواز:
"مادرت را باد با خود برد..."
می گریزم تا نگوید باز...
می خزم کنج اتاق خالی مادر
گنجه را وامی کنم، بو می کشم یکسر
خیره گشته عینکش بر من!
"آمدی فرزند؟
چشم من روشن..."
عینکش را می کشم بر دیده، پنهانی
کفش هایش را به روی لب
جانمازش را به پیشانی...
گنجه را می بندم و سر می نهم بر تخت
هق هقم را در لحافش می کنم پنهان
عطر اندامش دلم را می چلاند سخت
سر که برمی دارم از بالین،
خنده ام می گیرد از تصویر خود در قاب آیینه
نیمی از من هست
نیم دیگرم خالی ست
چون که جای مادرم خالی ست
شب که جادوی نوازش یا فریب قرص خواب آور
خواب را در چشم هایم می کند جاری
آن دم آخر
لحظه ی پایان بیداری؛
باز یادم هست:"مادر نیست"
رفته و تا عمر دارم بالش زیر سرم خالی ست
چون که جای مادرم خالی ست
نیمه های شب، دم کابوس هایم گرم!
که رها می سازدم از چنگ رویاها
(خواب مادر داشتن خوب است، امّا سر ز خوابی این چنین برداشتن دشوار!)
سخت بیزارم من از نیرنگ رویاها
چون که وقتی چشم ها را می گشایم باز
پوستی می بینم از خود مانده بر تختم
لاشه ی تن مانده، امّا جای من در بسترم خالی ست
چون که جای مادرم خالی ست...
منابع :
1- ایرج اصغری، سبوی سخن،چاپ اول،رسانش، تهران،1390
2 - رضا قلی هدایت، مجمع الفصحا، چاپ اول، امیر کبیر، تهران،1342
3 - سیروس طاهباز، مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج، چاپ دوم، انتشارات نگاه، 1371
4 - عباس حسن پور ( شیون نوری)، پایان نامه ی دانشگاهی، شاعران سرزمین نور،1375
5 - عباس یزدی نژاد و دیگران، دیار فرزانگان، چاپ اول، سبزآرنگ، تهران، 1386
6 - علی زمانی شهمیرزادی، شعرای گرگان و مازندران، چاپ اول،انتشارات جام ،1371
7 - محمد طاهری شهاب، تاریخ ادبیات مازندران، به کوشش دکتر زین العابدین درگاهی، چاپ اول، رسانش ، تهران ،1388
8- نقی رضایی، مشاهیر نور، چاپ اول، هم آوا ، تهران 1385