شناخت نامه
جنگلی جنون
مرا به کوه می کشد هرروز
کافی شاپ من زیر درخت بیدی در دامن دماوند
با رندانی که
ف نگفته تا فریمان می روند
فال فروغ می گیرند و فکر می کنند به آیه های زمینی اش
چنان با صخره می آمیزند که «بوگاتی» درسوپر اتوبانهای
« مونترال»
با بحث های داغ سی یا 30
اینجا به درخت می گویند دار
شب های ستاره چینی و «آسنی»
وقت رسید ن ما را هیچ ساعتی هم نمی داند
حتی ّ مادرم
که قول داده ام بچه ی خوبی باشم.
سالی
دوازده بار، غرق می شوم در خاطرات دریایی
همیشه کسی در من خواب درخت شدن می بیند .
دلخوش به دور بینی نیما
«....بر بسیط خطه ی آرام
می خواند خروس از دور
می گریزد شب،
صبح می آید ...»
باور نمی کنید ؟
نیم عمر خود را در کنار شما
وتمام آن را در راه و رویا زندگی کردم
بی آبخاک و آتشباد
و
پ
ر
ت
شدم از وهمی به وهمی دیگر ؟
این افت و خیز دلار
سیاهی آفریقا
تک های طالبان و زنانگی جهان را یایانی نیست.
قبلا
گفته بودم جایی
جای « شیون نوری»
شهید اضطراب زمانه صدایم کنی
بد نیست .