یک نفر دست دلم را به تو پیوند زده

چینی شعر مرا با نفست بند زده


جان که در پیله ی تنهایی خود می پلکید

با صمیمانه ترین زاویه لبخند زده

 

خزر خاطرم « آرامش توفانی » یافت

موج هایی به بلندای دماوند زده

 

روی هر درّه که در باور من بود ، پلی

از همین پنجره تا پیش خداوند زده

 

حرفی از جنس عسل های بهارانه ی لار

بر خلاف همه ی آن چه که گفتند، زده

 

ساده تر 

           این که مرا برد به رویایی عشق

و به دریایی ترین حادثه پیوند زده.