شناخت نامه
ش ن اخ ت ن ام ه
اصلا شمالی ام
رمه ای اسب با نعل نقره ای در من
تمام تنفسم
طعم علف و البرز می دهد
بوی شالی و شوکا
جنگلی جنون
مرا به کوه می کشد
کافی شاپ من زیر درخت بیدی در دامن دماوند
با رندانی که
ف نگفته تا فریمان می روند
فال فروغ می گیرند و فکر می کنند
به آیه های زمینی اش
اینجا به درخت می گویند دار
و از هر کجای شبش می توان ستاره چید البته از نوع آسمانی اش
ووقت رسید ن ما را هیچ ساعتی هم نمی داند
سالی دوازده بار ،غرق می شوم در خاطرات دریایی
همیشه کسی در من خواب درخت شدن می بیند
بی حضور تبر زن و دیوار
و دلخوش به دور بینی نیما
(....بر بسیط خطه ی آرام
می خواند خروس از دور
می گریزد شب،
صبح می آید ...)
دروغی در کار نیست
نیم عمر خود را در کنار شما
وتمام آن را در راه و ررویا زندگی کردم
بی آبخاک و آتشباد
و
پ
ر
ت
شدم از وهمی به وهم دیگر
قبلا
گفته بودم جایی ، جای شیون نوری
مرا شهید اضطراب زمانه صدایم کنی ،بد نیست